یادم آمد
سالهای پیش رفتیم آنجا
و چند تا از
تمام زنها از
در آنجا
بچه بودند
و پاهایشان را مردم
با گیسهای زلفشان بسته بودند
خوابانده بودندشان رو به آفتاب
و صبح صبح
آفتاب به آنها
تجاوز می کرد
یادم آمد
سالها پیش
نیمکت پارک
مبل چرمی بود
و پادشاه رضا
کلاه پشمی داشت
عرق می خورد
پیپ می کشید
و برعکس ما
که به ما
ویزا نمی دهند
نوکر آمریکا بود
یادم آمد
جنگ مفصلی شده بود
با خون و
جلوه های ویژه بسیار
تانکها می خورد
و هواپیما می خورد
و تیم های ملی
در مقابل کره
سه گل می خورد
همه اش
تقصیر یک کچلی بود
به اسم سجادی
زود زود فهمیدیم
کانادا نبود اصلا
کوکای بدمزه را
خالی نمی دادند
بسیجی بدون سر اما
سرباز بدون پا اما
عراقی سوخته توی سنگراما
دختر ترسیده هم اما
زیاد و
فت و فراوان بود
بعدش
یادم آمد
یادم هست
یک دفعه
توی بانک ملت پانصد تومن
برنده شدم
بعدش
یادم آمد
یادم هست
بعد آن
همیشه بازنده بودم
روزگار خوبی بود
جدا روزگار خوبی بود
-آخ خاک تو سرم
این بیت را قبلا
توی یکی دیگر از اشعارم
هم
گفته بودم-
[+] --------------------------------- 
[0]