تب کرده ام
ساده نیست
مثل تهاجم یک دسته پروانه می ماند
تبم
مثل ریختن منجوق
تب می کنم دوباره
و خستگیهایم
پلق پلق
مثل تاول می ترکند
خسته نیستم دیگر
تاب می خورم
می گردم
پرواز می کنم
می خورم در دیوار
بر زمین می افتم
و رو زمین
قطار می کنم
خون حرفهای تازه را
جویباری به
جویباری به
توانم تمام نیست
من
به توان بی نهایت رسیده ام
خدایش هم
توان جذر من را ندارد
کی گفته من مشتقم ؟
من اولم
پایه هستی
و خورشید هستی
از آتش نهفته و اینها
و جهان همه
حتی خدا
از من پرگار است
من خورشیدم
سیاره ها جان
حق دارید
دور من می گردید
[+] --------------------------------- 
[1]