عید فطر است و مامان رفته قبرستان دیدن مرده ها و فکر آنهایی که مرده اند توی این سالها می آید توی کله ام اولیش تو که قرار بود همه کارهای دنیا را یاد من بدهی. عید فطری مامان آمده سر قبرت و سر قبر مادربزرگ که من دلدلش بودم تا برایتان گریه کند. بر که می گردد سبک خواهد بود بر که می گردد حسابهایش را با تو صاف کرده و بابا و مامان و برادرش را دیده و بر می گردد خانه. من حساب صاف نشده با مادرجون ندارم آقابزرگ هم که قبل دنیا آمدن من مرده. ولی حرف نصفه من و تو با هم خیلی داریم. دلم برایت تنگ می شود گاهی خیلی. و خیلی یاد تو می افتم دیشب نه پریشب یک کتاب تن تن خریدم و یاد باغ تو افتادم که پر از کتاب تن تن بود و عروسکهای عجیب. و تابلویی که بعدا فهمیدم عکس یک زن و مرد لخت است که هم را بغل گرفته اند. یاد آن شویی افتادم که با بچه ها تمرین کردیم و ب رای بابا مامانها نشان دادیم. یاد آن چراغ خواب قرمز لوله ای که صحنه را ترسناک می کرد. و لامپ سبزی که با آیدا دعوایم بود کدام را باید روشن کرد. وقتهایی که من می گفتم سبز آیدا می گفت قرمز یادت هست؟ تقصیر من نبود تقصیر آیدا بود. تقصیر هیچ کس نبود اصلا تراژدی توی سرنوشت همه آدمهاست خسته شدنها تنها شدنها مردنها توی سرنوشت همه آدمهاست. فکرش را که می کنم توی سرنوشت منوچهر هم بود که مردن تو را ببیند و بعد مردن تو گیج باشد مدام و هی ما را بدون هیچ دلیلی بغل بگیرد. توی سرنوشت دایی پرویز هم این بود که مردن هر دوتان را دیده باشد. اینها داستانهایی است که خدا می نویسد . از خدا نمی شود شاکی بود آدم از بنده بودن چاره ای ندارد. بیخودی نگران من هستی. مامان هست بابا هست ممد هست. حتی حمید هم. نگران من نباش زیاد. یعنی نگران باش ولی نه خیلی زیاد نگرانی خواب مرده ها را آشفته می کند...
[+] --------------------------------- 
[0]