ما حواسمان به این نبود
مثل خرها
پارو زدیم می
و فکر نمی کردیم
خیلی از زنها اصلا
راهبه بودند
و تجاوز به راهبه ها
توجیه مذهبی نداشته
کرم ریخت
کرم ریختند
توجیه مذهبی نداشته
آنقدر پارو زدیم تا
به صخره رسیدیم
آنقدر پارو زدیم
تا خورشید
و روی دستهایمان و
سینه های راهبه ها
رد پارو افتاد
ما دست زدیم به هم
نه به هم
یعنی دستهایمان را زدیم به هم
و خدا
مثل غولهای جادو حاضر شد
سیگارمان را
روشن کرد
و فرمان داد
چه امری ارباب؟
و قبل فرمان
ده سئوال کرد
و شانه بالا انداخت
وقتی فهمید
جوابش را نمی دانیم
سالها بعد که برگشتیم جلجتا
راهبه ها همه
در پاتایا جنده بودند
با سینه های کوچک و
شورتهای توری
[+] --------------------------------- 
[0]