الان که فکر می کنم از اول عمرم سه تا نظر درباره هستی داشتم. نظر زمان بچگیم این است که دنیا صاحب داشته باشد یا به بیانی ناظری جز خودم داشته باشد مثل آن چیزی که مسلمانها می گویند. راستش برای این نظر هیچ دلیلی ندارم چیزی هم نمی توانم بگویم در ردش یعنی آدم اگر عادلانه به قضیه بچسبد نظریه ادیان ابراهیمی درباره خدای مطلق که خیلی حالیش می شود گذشته از این زلم زیمبوهاا و ردا ها و صلیب و عمامه فکر کاملا غیر قابل انکاری است. نقطه نظر دوم نظر چپ هاست که راستش خوش بینانه ترین زیباترین و لذتبخش ترین حالت ممکن است. اینکه آدم نتیجه یک اتفاق بسیار بد بوده و همین چند لحظه را زندگی می کند و بعدش مطلقا نابود می شود مثل چکیدن قطره قطرانی میان ظلمات و اینها راستش به نظر من چپها در همه موارد زیادی خوش بینند. خاک تو سرشان. فکر ممکن دیگر این است که من تنها ناظر هستی باشم و تمام جهان در آن اتفاق می افتد. این بدترین حالت دنیاست. بعد به این فکر افتادم که حالت سوم نتیجه طبیعی حالت دوم است یعنی حیوان تنهایی که قدرت درک از خودش را پیدا کرده اکر وقت کافی برای تصور کردن دنیا داشته باشد به نتیجه سوم می رسد. بعد فکر کردم این مساله ربطی به مخلوق بودن این حیوان ندارد پس هر سه تای این مطالب یکی است. حالم خیلی بد است. احساس می کنم توی worst condition هستم
[+] --------------------------------- 
[0]