از همان
روز تاریکی
که
"دست راستم به دست چپت عاشق شد" (+)
و بوسه هایم
به سینه هایت
از همان
خط باریکی که
از جای آفتاب
مانده بود
روی سینه هایت
و شاخ گوزنت
توی آبگاه من رفت
از همان زمان خامی
که
س لا وی
معنیش دیگر شد
بی خیال چیز های دیگر
از همان زمان خامی
که
من
دیگر تنها نبودم
هنوز تو
مثل کوه
یکجا
ایستاده بودی
من
مثل موسی
کوه را خطاب می کردم
"به جانبم بیا کوه
معجزه من باش
این مردم
معنی عشق را نمی فهمند"
[+] --------------------------------- 
[0]