توی شب
جای دستهای خدا خونین است
مردم
خسته اند
گربه ها بیمارانند
و کبوترها
خودشان را
توی روغن می مالند
و هوا سنگین است
کینه ها
توی
شکم ها
تاب می خورد
سر دهان گربه ها
پر چسبیده
بیماری بیداد است
مداد آبی تنهاست
زرد ها رفته اند
سرخ تمام شد
سیاه شکست
سبز بد رنگ است
سفید نیست
مداد آبی تنها ست
کوهها بر عکسند
خانه ها بی دود
نان نداریم
آقا
مردم نان ندارند
بیا ما را
از خدایی که آخرش
می فزستد تو را
نجات بده
[+] --------------------------------- 
[1]