درست وقتی
حواس آدم نیست
یک پروانه می آید
و روی انگشتهای آدم می نشیند
یک قطره باران
از آفتاب
توی چشمهای آدم می ریزد
یک نفر می آید
رو سر آدم
می گوید
"پاشو"
درست وقتی خسته ای
درست وقتی خسته ای
یک نفر کولر روشن می کند
یک تاکسی نارنجی می آید
دنبال آدم
می گوید
"بیا سوار شو
می رویم
امامزاده داوود
من را
آقا فرستاده
آنجا
کبابی
هست
دیزی هست
خانه خالی
و خانم پولی
همه چیز آنجا
برای رستگاری آدم
موجود است"
درست وقتی
حواس آدم نیست
مثل پریهای دریایی می آیند
مثل
حضرت عباس
پیتیکو می آیند
و آب می ریزند
توی حلق تشنه آدم
[+] --------------------------------- 
[2]