Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
به زودی
زاک محملی که
و حرف ساده ای را
زودیاک خواهم کرد
 
دروغ گفته بودم
من
به شبها
دروغ گفته بودم
 
گفته
منا گفته
هر کی رفته
بر نمی گرده
رفته
گفته
مردن
اونا که بر گردن
گفته
تو
چرا نمیری؟
گفتم
گفته
اگه برگردم
گف
هنو نرفتی تو
کجا رو خوی که بر گردی؟
 
از ما پرسید "قدمهایتان را شمرده اید تا به حال؟" گفتیم "نی" گفت "من شمرده ام این ..." بعدد پشیمان شد گفت "ولش کن کس گفتم"
 
نیش زدند
زنبورهای باغ قدیم
اشک چشمهای من را
نیش قایم زدند
زنبورهای باغ قدیم و
نامردند
از من
دزدیدند
خلافت را
و حرفهایم را
نفهمیدند
گلبرگهای نظیفی که دور خودم پیچیده بودم
آه
گلبرگهای نظیفی که پیچیده بودم
مشعل بیاورید
شعله باید برقصه
با بطر شیشه مشروب
و پای خونی
شوهر شعله کو
مردک کونی
 
این یکی ببری که
تو را
توی نیش گرفته
مثل قبلیها نیست
نجات نخواهی یافت
 
سوزاک منی
من
اچ آی وی تو خواهم شد
 
آدلاید جای خیلی دوری است
سگ آقای پتیبل
همه ما را خواهد خورد

 
زندگی


Denis Darzacq - Denis Nue

Labels:

 
از همان اوایل دانشگاه
دنبال دنباله ای عددی هستم
که میان چمنها رفت
و پر از بوی اکالیپتوس
و رنگ خال خال قرمز بود
و ترانه خوان و
جفت گیس
توی شمشادها
کوچک و کوچک
و عاقبت گم شد
از همان اوایل
او را
در یکی از کتابها دیدم
از همان اوایل گفت
"دنبال من نیا
من یک گیلاسم
و فقط چشمهایم زنبوری است
و معنی
"سلام حالت چطور است" من
دوری است"
و چند تا قافیه دیگر گفت
مثل
صوری است
و مثل کوری است
و مثل نوری است
هنوز توی کله ام وقتی
به حرفهای خودم درباره اش
فکر می کنم
کله ام
سوت می کشد
دو انگشتی
دنبال دنباله
 
یکی لطفا به این عکس درو بری مور روی دسک تاپ من که همش می گوید "تو رو خدا منو نکن" بگوید که توی اعصاب است و من قیافه ام اینطوری است ولی هیچ برنامه ی جدی عملی برای کردنش ندارم...
 
جم جمک
برگ خزون
دختر مش رمضون
جم جمک برگ علف
دختروی ناخلف
برگ رو برگ گذاشته بود
خونه زادی داشته بود
جهیزش شد
بریزش شد
صرف تریاک عزیز
صرف مشروب رضا
خود حیوونی زنه
توی صحرا یه تنه
سر زا شد
کسی رو
که خدا
هیچ کسی رو
 
داشتم به این فکر می کردم. یعنی داشتم به یکی از بچه ها می گفتم دیشب که ما (اینکه می گویم ما منظورم قشر آدم حسابی غربزده تحصیلکرده غیر مذهبی ایران) همیشه توی تاریخ این مملکت علیرغم اقلیت بودنمان تاثیرات گنده گذاشته ایم و توی به قدرت رسیدنها کلی به قول خودمان موثر بوده ایم و اینها ولی هیچ وقت هیچ کدام از آنها که بالا رسیده اند ما را بازی نداده اند. به آن رفیقم می گفتم که لااقل من از رعایت کردن مردم و احترام گذاشتن به مردم و به آن عده ای از مردم که جزو ما نبوده اند هیچ وقت ولی تصمیم گرفته اند برای مملکتی که ما هم جزوشان بودیم خسته شده ام. یعنی اعصاب این را ندارم که حالی به حول کسی بدهم اگر کسی می خواهد بیاید توی اعصاب من دلیلی ندارد که اول یادش بدهم اقتصاد چیست تا بعدا به من رهنمود اقتصادی بدهد...
 
داستان مردی که برای دفن کردن شیرش خاک نداشت

شیری که
سالها
مواظب من بود
و در ایام بیکاری مواظب من بود
و توی جنگل مواظب من بود
و شبها بالای سرم می خوابید
شیری که من عصرها
یالهایش را
سشوار می کشیدم
و باعث
دوست داشتن من توسط
و برای...

شیر من
از جای زخمهایی که خوب نمی شد به هیچ وجه
مرد
بلند گفت
"آه"
و با لبخندی باریک
عین هندیها
گفت
"گودبای مای فرند
گودبای"
و بعد
مرد
بعد من
سعی کردم
روی هیکل شیر مرده ام
خاک بریزم
سعی کردم
سر گورش چند وقتی
آتش بگذارم
سعی کردم لااقل یکی دو تا گل بکارم
ولی
نه آتش بود
نه گل بود
نه خاک
هیچ چیزی آنجا نبود
چون شیر من مرده بود
 
- لامروت هستی
- جنم داشته باش سقراط کوچک
جنم داشته باش

 
جوون برا مردن ولی پیر برا راک بازی

راک باز پیر
گیساشو دراز کرده بود زیادی
پاچه ها رو سفت کرده بود زیادی
به رسم قدیما
آروم آروم
آبجو رو تا تهش می زد
کمربند کله مرگی
عشق روزای دیروز
عرابه رون پیک نابودی
با دو تا خط
کوک تو کوک
عینهون روزای دیروز
خوش تیپ روزای اون زمونی که...
روزای بعد از جنگ

حالا
برا راک و بازیاش پیر بو ولی
زود بو هنو که بمیره

موتور یه زمونی
یه هارلی داشت
یه دونم از این تریوم بلندا
رای رفته با رفیقا رو
با شمع سوخته های موتورا می شمرد
می گف کاش همیشه همینجوره
ولی آخرش
سرنوشتش شد
از بر و بچه ها
آخری باشه
بر و بچ همه رفتن :
زن گرفتن
بالای تپه خونه دارن
سه تا بچه دارن
همون حدودای رینگ رود (Ring Road)
روح یاغیاشونو
ارزون
همونجا
تو خیابونا فروختن
بعضیاشون
از این ماشینای ساده خریدن
می رن تنیس
بعضیاشون
کارشون همینه کلا
یه شنبه ها عرق خوری
دوشنبه ها هم کار
همه اشون اون کفش آبیای معروف و
دور انداختن حالا لابد

حالا
همه اشون دیگه برا راک و این بازیا پیرن
ولی هنو زوده نمیشه بمیرن

راک باز پیر ولی
موتور و دوباره روشن کرد
که قبل مردن یه دوری زده باشه
همون ورای همیشه
نزدیک اسکاچ (Scotch)
بالای ای وان (A1)
همون جای همیشه
درست عین قدیما
همینجو که با موتور می رفت
همینجو که بال می زد
میون خیابونا
اشک گوله از چشاش می رفت
داد می زد
همینطو
تو باد
آخری رو
از تموم حرفا
تو خیابون بزرگه
صد و بیس تا رو پر کرد
صد و بیس که ترمز نداره
صد و بیس تا رو پر کرد
آخه حالا
برا راک و بازیاش پیر بو ولی
زود بو هنو که بمیره
آخه تا جون داری که
پیر نمی شی برا راک
تا بمیری بازیاش ادامه داره

به نظر من اینکه یک چیزی قابل ترجمه نباشد هیچ دلیل خوبی برای ترجمه نکردنش نیست. این ترجمه را تقدیم می کنم به فری که نمی دانم این آهنگ چرا همیشه من را یاد او می اندازد. اصلش قبل از اینکه من برینم بش مال Jethro Tull است انگار. من متنی را که از رویش ترجمه کردم را گذاشته توی بلاگ انگلیسیم...
 
"یاد من باش
که روزی رفتم
به تماشای سکوت"

یاد محمد گودرزی بخیر می گفتند زن گرفته یعنی خودش می گفت زنش را نیاورد ببینم. چرا اینطوری است؟ مگر من چم است؟ این شعر را نوشته بود و تا هر کسی می گفت شعر تلپ این را می داد و روی همه دفترها هم همین را می نوشت. با آن خط عجیب خفنش. هیچ وقت آدم های ریلکس را درک نکردم با اینهمه قرصی که دکترها برای آرام کردنم می دهند به خورد من...
 
کمی مرا بنویس
راحتت می کند
حالا که می گویند
آخر کار است
کمی مرا بنویس
به درک که
هیچ کس نمی خواند
کمی مرا
بلند و
سرافراز و
مغرور و
مهربان و
قوی ولی
نرمخو بنویس
دلم گاهی
برایت می سوزد
 
می فهمم
از سرم زیادی خانوم
هزار بار درازتر از من
به گا رفتند
که سوزنی کوچک در
چارقدت باشند
هزار نفر
قویتر از من
با شانه هایی
به عرض دنیا
تازه
قرار رفتن دارید
قرار حرف زدن با
رسیدگی به
شکایت از
مردم با شما کار دارند خیلی
مردم با شما حرف دارند خیلی
عریضه هست
حرف هست
تقاضای عکس هست
نامه های عاشقانه هست
فرند اینویتیشن هست
ریکوست فور
کانسالتیشن هست
دراماتیکلی ولی من
عاشق شما هستم
آن را
مثل یک ستاره می زنم به سینه
مثل یک ستاره طلایی
توی چشمهایم هم
قطره می ریزم
هیچکس نمی فهمد
آن پایین
قلب سوراخی از حلب دارم
 
ببخشید آقا
من اعتراضی ندارم آقا
اصلا ضریح کلا
همه جای
اصلا
دستتان را بوس
گوشه عینکتان را ماچ
سبیل تان را هم
یا
هر جای دیگری را که
ببخشید آقا
من اعتراضی ندارم آقا
دلم شکسته آقا
شما اصلا با من
مهربان نبودید
دلم شکسته آقا
دلم خیلی شکسته آقا
 
آفتاب من
مهتابی است
و مهتابم اصلا نمی تابد
ستاره ؟
شوخی می کنی
ستاره یعنی چه
شب ؟
زیاد هست
غم ؟
فراوان
راستی
درباره کاستی
چیزی گفتم
افتخارم این است
کشورمان حتی یک هموسکچ.ال ندارد
حتی قزوینی ها هم
با کون آسوده می خوابند
 
سیر سین سوی سندگی انسان

مثل بچه آدم
دستها به سینه ما
توی سینی هستی
بنشسته بودیم
نه صحبت از سینه های کسی بود
نه طعم تند تنباکو
نه رنگ سرخ اسمیرنوف
مستی
بسیار
ساده بود
هیچکداممان اصلا
دپ نبودیم
سایت های سکسی
کاملا سیاسی بود
هستی بسیار ساده سیر داشت
توی قصه های مارک
توی گریه های صادق
توی مارکس
بامداد
در ایام فرغت حتی
براهنی می خواندیم
هستی چیز پستی نبود
جهان معنی داشت
سوسمار نداشت
شانس داشتیم
تو که حرفهای من را می فهمی نه؟
تو که معنی من را می فهمی
به اینها بگو
من هم یک روزی قبلش
انسان بودم
سوختم توی هستی
س س س ...
سرخ
مثل کُس با
آتش سیگار...

 
چهار پست
بر صلیب هستی
یکی بر پایم
دو تا بر دستم
یکی روی پیشانی
چهار دست پریدن از دیوار
بلندتر از خود
چهار چرخ افتادن
از تمام پیچهایم تند
کمند گیست بر گردن
چشمهای خیست در یاد
دنبال بوی توی
حرفهای تو می گردم
آوازی به آوازی
 
یک خبر خوب برای یک شب طولانی که به کابوسی برای پروانه ها مبدل خواهد شد

حس تاریکی می گوید
همین ورها هم نوری است
چیز اندوهی هم می گوید
گور من
تا همین زودی
امامزاده خواهد شد
صدای در می آید
از دیوار
یک سیاهی
عینهون کلاغی بی نوک با
طوفانی از پروانه ها در سرش
عینهو مگس
و صدای پای ناامیدوار
قار
من را
به رویش
فولاد از سنگ
به اجتماع رتیل تیغ
در
کارخانه ای جوشان
امیدوار کرده است
پیامبرتان می آید
دارم ظهور می کنم
زیاد منتظرم باشید
 
خیلی خنده دار است. شبکه نمی دانم چند دارد یک سریالی پخش می کند که مردم را تشویق می کند که بیمار روانی باشند. دکتر داستان در اصطلاح دقیق کاملا علمی. مطلقا شیزوفرن است. و همچنان به زندگی حساسش ادامه می دهد و مغز ملت را عمل می کند. و هیچکس نه تنها به فکر درمانش نیست مردم کم کم به رویای او می پیوندند و آنهایی هم که نپیوسته اند کم کم به راه راست هدایت می شوند و اینها. فکر می کنم یک درس خوبی راجع به تاریخ ادیان می شود از این سریالها گرفت عین همین اتفاق احتمالا افتاده برای پیامبرها یا شبیه این اتفاق در دوره جادوگر کشی اروپا افتاده با آن چند دختر بچه شیزوفرنی که ملت را شبیه کلاغ و گربه و جادوگر می دیدند. من هم گاهی روی میز یا گوشه حیاط رتیل می بینم. اینها بیماری خطرناکی نیست لااقل از خیلی سال پیش قابل کنترل است. بدبختی از آن زمانی آغاز می شود که ملت آدمهای اسکیزوفرن را باور می کنند. اینجور می شود که ملت فرشته ها و دیوها و مراد ها و اینها را باور می کنند. جای عمل کردن تمرکز می کنند. جای درمان کردن دعا می خوانند. جای نوشتن شعر می گویند. شاید این تنها راه تحمل کردن دنیاست. به هر حال ترجیح می دهم اگر قرار شد یک روزی مغز من را عمل کنند دکترم بعد از افطار این سریال را ندیده باشد. کمی احتیاط بیشتر ترجیح می دهم اهل روز گرفتن هم نباشد...
 
چن روز پیش فک می کردم که این حرفایی که اخمدی نژاد می زنه چیش عجیبه؟ یعنی چرا من وختی اخمدی نژاد میگه یه چیزی عصبانی می شم؟ اخمدی نژاد راجع به یه مملکتی داره حرف می زنه که مطلقا هموسکچوال نداره. زنا توش آزادن و مردم توش خوشحال و عمیقا مسلمون. من توی یه مملکتی زندگی می کنم که هم مثه جاهای دیگه دنیا هموسکچوال داره هم زناش اسیرن هم مردمش گریون و چیزی که کلا هیچکش کاری بهش نداره اسلامه. من چرا باید بیخود از حرفای اخمدی نژاد ناراحت شم. کافیه من این سوتفاهم رو رفع کنم که اون اهل یه جای دیگه اس. ربطی به مملکت ویرونه من نداره...
 
هی ....

تصمیم جدی گرفتم
که جلبک کنم
خودم را و
خودم را
توی گل های زندگی
بتکانم و
تصمیم گرفتم
مدام
توی سرم که و
حرفهایی
برای آنها که رفته اند
ندارم دیگر
به تماشای حالا بگیر هر چیزی
دلم همینطور برای هیچ چیز تنگ می شود و نی
دلم برای تو تنگ می شود و نی
برای زنهای دیگری کم
حرفی نمانده یا
حرفی چند
می آیند خبرم را
و
آدمها
رفتند
همین دیروزش
تصمیم گرفتم
شبیه ابرهای کپل
خود را
از بارانی که
ندارم
از صداقتم حتی
بتکانم
از تمام خودم تکانده خواهم شد
پهن خواهم شد
و خودم را خالی
در مقابل آفتاب پهن خواهم کرد
آفتاب و
گرما و
خشکی و
سختی و
اینها...

 
باور کن
از دستهای من
که می گویند
کاری نمی آید
برگ های سبزی در آمده
که قرار نبوده اصلا می گفتند
 
در را
روی من بستند
و گفتند
"برای تو آمدن
التماس نکن"
زنجیرم را بستند
"باید از اینها
توانا تر باش"
استخوانم را
پشت کوهها پرتاب کردند
من وق زدم
"گشنمه
گشنمه
می خوام"
 
نمی شود
از آدمی مثل من پنهان شد
نمی شود
از شب گریخت
کلاغ باشی
شب پرهات است
مورچه باشی
شب خاک
دست باشی شب ملافه است
ملافه باشی
شب خواب
از من نمی شود گریخت
از من نمی شود بود
من تمام دنیا هستم
تمام چیزی را که نشانم نمی دهی
می بینم
ولی
فریادم دنیا را پر می کند
تنهایی
 
"سکوت کن" گفت "سکوت کن و در سکوت به حرفهای خودت گوش کن ولی..." گفت " ولی اگر مردم سخن آغاز کردند آنقدر بگو که مجال گفتن کسی را نیاید"
 
در جهان
م
اولی بونم
اولین اولینا
م
آخری بونم
آخرین تو
آخرینا
م
خدا بودم
یه توالت رفتم
برگشتم
مافیاها
شبش
منا
کشته بودن
 
خدای مستون
هوی ای
خدای مهربون مستون
منا داری ؟
چرا پ برا من
هین
ادا در می آری ؟
زمینت چوب
دستت برهنه
شمشیرت تیز
پسون به دندون گرفتم
شیر از خودم
خوردم
اومدم تا
سر رضای اولت بالا
حالا
رایم نمی دی ؟
نمی گیری دستامو ؟
تف می کنی تو
ی صورتم کی چی ؟
خدای مستون مو
اصلن اصلن
حال حرفاتو ندارم

 
گلی قرمزی
روی پشت بام همسایه
تکان می خورد آرام
در باد تابستانی
یک گل کوچک
یک قلپ آبی
توی تابستان
از شیر حوض آبی
یک آهنگ کوتاه طولانی
پروانه ای
که در روز بارانی
روی یک سوسن خوابیده
نیلوفری که
روی یک دریاچه
دریاچه ای که در یک دشت
بودنت
آدم را
به شاعر بودنش
امیدوار می کند
 
سبک بیا
مثل یک پرنده
حالا کلاغ
سبک می آیم
مثل یک مورچه
حالا رتیل
باور کن
پروانه ای که در کلاغت
برای مورچه ای که در رتیلم
حرفها دارد
 
قلبم را
اشکاندی
چشمم را
اشکاندی
مردم هم
خندیدند
استادم
واستادم
 
دیروز با بهار رفتیم یک دانه از این آبی ها که بهار می گوید بهش مینا برای یکی از بچه ها خریدیم. باید یکیش را برای خودم بخرم عین زن می ماند مینا هر چه دیتیل می شوی درش هنوز کمی...
 
شاید کتاب بخوانم
شاید فکر این چیزها را
بیایمم بیرون ها؟
شاید
ببین اصلا
خونسرد باش
هیچ اتفاق دیگری نیافتاده
فکر کن
اوضاع همالنطور است
هیچ چیزی
هیچ جایی نترکیده

 
اسیر


Antoine D'agata

عکسهای تازه تری که از داگاتا می بینم بیشتر شبیه نقاشی و با مدلهاست. انگار از هستی خسته شده باشد و دیگر چیز با اررزشی نمی بیند تویش که ارزش عکس گرفتن داشته باشد.

Labels:

 
مسخره اس هیچ نمی فهمم. این همه آدم تمیز می کنه خودشو. پشماشو می زنه. می ره حموم دوش می گیره بعد آدمو می پیچن تو یه پارچه الکی می ذارن تو یه قبر الکی روی آدم خاک کثیف می ریزن. آدم بوی گند می گیره می پوسه پشماش بلن می شه هینجو تا ابد بعد تنش کرم می زاره و اینا تا ابد. نگید حالا فعل.ا ابد در مقابل فعلا خیلی مهمه چرا هیشکی نمی فهمه اینارو؟ اگه می فهمه چرا هیشکی به روی خودش نمی آره؟
 
نکن علی
هیلی
هطرناکه علی
می گن کارت پاکه علی
وضع تو جاس فاکه علی
همین روزاس
بمیری
علی ولش
میگن ولش
از این و اون
دستو بکش
کاری که بابا کرده کن
که با کلاس
بمیری
سگول
مگول
لاپوت تپی
اینکه از این و اون و هم
بری تاپا
خپی لپی
نگو به مردمون نگو
ولش علی
گاله رو هم بکش علی
چی میش
که هر چی که بگی
چی میش که هر چی
مز مزه
که مردمون نفهمن؟
چی میش که
لات هر تولی
سُپَقتِ تو
آناتولی
حرف تو رو نفهمن؟
ببین علی
هطر نکن
هی آدما رو خر نکن
حرف خدا همینه
ما رمضون
نمای شب
مای حروم
دست عزا
مای بهار
بچه سازی
توی قطار بچه سازی
ردیف صاف هن و هن
تو مردسه
خلاف بازی
با لامسه
خلاف بازی
به ماچ و موچ و
حرف بد
به دست تو
غریبه ها
هطر نکن
همین بسه
علی خله
علی نصفی منگوله
همی بسه
هطر نکن
هطر نکن

علی که رفته بوده تو
علی که مرده لااقل
علی که دس به دس باد
علی به فاک رفته بو
دم هلاک رفته بو
علی که خسه تر شده
علی که خر تو خر شده
علی به شات آخرش
به فکر هر به بهترش
به فک نبو
به فک نبو
اسیر لک و لک نبو
 
مستی
توی مستی
فکر ها
می آد تو
سرم
راستش
و اینکه me ام
So crazy
about you
اصلا
ملتفت هستی؟
مستی
توی مستی
لا به لای
بوی پستان در
بوی زنها در
مردهای تا پای
نیمه جان رقصیده
جبهه دشمن
تا شات آخری که
من را
قیامت کرد
فرصتی هست
تا
گلوله گذاشتن
در توپ
گیلاس لای گیلاس
تا چکاندن در
یکی دو تا
اشکهای مانده
برای خوردن در
تا پا
آخر
تا نیش در
سوسیس
بفرمایید
من
حال خوبی ندارم
البته هم بد نیست
کمی مخمورم
فکر می کنم همه اش
کجا ممکن است
موقع رفتن
الان
باشی
من را
هم
خوب می شد
باور کن
پوکر خوب است
هایپ می ریزم
توی شات آخر
گه خورده هر که گفته
در خیابان
مثل سگ مردن
خطرناک است

 
راستش می فهمم به این تریپ عادت نداری. کی گفته مردها باید بجنگند؟ یک عده ای هم هستند یعنی غیر از ببرها و گرگها که با عضلات پیچیده به هم می پرند یک سری رتیل هم هستند که صبر می کنند آن کسی که می خواهد اگر واقعا بخواهد می آید دستش را می کند توی سوراخ بعد رتیلی که توی تاریکی ده هزار سال است صبر کرده بازویش را می گیرد و می آید بالا درست تا روی گردنش. این قانون دنیاست رتیلها هم آنرا خیلی خوب می فهمند. اگر خسته نشده ای هنوز تا می توانی بازی کن. رتیل توی سوراخ تاریک منتظر نوبتش می ماند...
اگر این چند روزه صدای فش فش شنیدی احتمالا به خاطر این است که رتیل حیوانکی فکر کرده نوبتش شده می فهمد به او بگو نشده. می رود توی سوراخش. هیچ عجله ای برای چیزی که آخرش اتفاق می افتد نیست.

 
خاک تو سرش علی
دلش علی
به جان مادرش علی
سرش علی
به غار تیغ دار ذوالفقار
به فقر لایُحَیَّ اَن تَموت
جنازه های روی هم
چشم ها و خشم ها
کوت روی کوت
تمیس بود
خیس بود
خیس اشک
مثل دانه درشت و
استریپ تیس اشک
جان تازه داشت
و حالت
یحیی ان یَموت تازه داشت
و خالصانه
مخلصانه
التماس اَن خلاص یا تقاص داشت
تو
تو گوش کن
با توام "اسی"
توام "اسی"
در این ترانه های بی کلاس
گوش کن
 
اینجا می نویسم
اینجا هم
دوست داشتن چیز عجیبی نیست
آدم اهلش باشد
می خواند
نگویی نگفتی رفتم
خودت باید
لای این خطها را بخوانی
تو
باید بفهمی
تو
باید
بدانی
 
یک نفر لعنتی
- یعنی تو
منظورم تویی
خود الاغت
تو بیشعور را می گویم
ابله
مریض
دیوانه -
یک کلاغ موسیاه
لعنتی
دی دی دا دا
دا دا دی دی
روی لب های دیوار من دارد
نه می پرد اینور
نه می رود آنور
این را؟
نه
آن را؟
هی
این دفعه؟
اوهوم
دوست داری؟
نمی دانم
 
وطن واقعا یعنی چه ؟

یک خط خیلی باریکی هست بین آدمها و شب که راجع بش قبلا صحبت کرده ام. نه فقط آن غیر از آن آتش سیگاری هست چه می دانم برق عینکی طلای روی سینه ای چیزی که به آدمی که از رو به رو می آید می گوید "هوی تنها نیستی توی شب یک نفر آنجاست" فکر می کنم خطهای باریک خیلی مهمند. یک چیزی باید باشد که به خود آدم بگوید مدام، "هستی". هر چیزی حالا به درک ولی "هستی". سه چهاری هستی می توانستی سه یک باشی ولی سه چاری می توانستی زن باشی ولی مردی. می شد چینی باشی یا افغانی یا اتریشی ولی ایرانی هستی. این یک اتفاق بوده ولی به همین اتفاق باید چسبید. فکر می کنم این داده های کوچک همان خط باریک آبی است که آدم را از شب جدا می کند. و مجبوری دیگر دوستش داشته باشی یک قسمتی از خودت شده مثل بازویت. یا مثل زنی که هزار بار همه جایش را بوسیده باشی. می رود در تو. یک قسمتی از خودت می شود برای من پاره ای از "علی"...
فکر می کنم اینکه بقیه راجع به یک قسمت از آدم چه فکر می کنند. خیلی دیگر مهم نیست. می شود عملش کرد مثل دماغ که عمل می کنند. یا کیر که ختنه می کنند می شود یک تکه اش را کند انداخت دور. فکر می کنم اینکه خوشگل تر می شود یا نه کاملا شانسی است. شخصا شک دارم اگر دماغم را عمل کنند. خوشگل تر بشوم یا اگر ختنه ام کنند مسلمانتر.این یک اتفاق است آدم باید به نظر من خودش را همانطور که هست دوست داشته باشد حالا هر چه. من خیلی به اصلاح اعتقاد ندارم...
فکر می کنم یعنی دقیق که می شوم از این مملکت ویران خیلی از چیزهایش را دوست دارم. یعنی خیلی از چیزهایش را. اولینش بلافصل زبان ملت است یعنی همین فارسی خیلی چیزها و خیلی آدمها توی این جای غریب دیده ام که دوست داشتم زبانشان را. از دخترهای سانتی مانتال ماچ تا راننده های دنده ده تاکسی من برای این کلمه ها به وطنم احتیاج دارم. بیشتر از فردوسی و حافط و فرهاد و بامدادش که ماچ. به لاتها و مردم عادیش احتیاج دارم. به جوکهای مزخرفش و اینها. نوشتن کار من نیست دلیل بودن من است و برای نوشتن به مردم زیاد و مختلف و حرف زدن و حزف زدن احتیاج دارم. دومینش فکر می کنم خاطراتی است که عین منجوق من را به این ویرانه دوخته و آدمهای توی خاطراتم پدر و مادر و برادرهام فامیل معمار شفقت ممدعسگری امیدحشمتی خشایار . حیدری احسانی حتی زندیه یا همتایی گوری همتی پیمان آل داوود یا فری و تبر و لاله و اینها. ما مثل یک مشت کاغذ با همین سنجاقها به هم منجوقیم که گند ترین سنجاقش این فلاکت سبز و قرمزی است که اسمش را هر چه می خواهی بگذار. من به این خاطرات احتیاج دارم و همه این خاطرات را توی کشوی این وطن لعنتی گذاشتم و برای همین برایم کشوی مهمی است. سومینش فکر می کنم این حس بی خیالی و بی شعوری ذاتی مردم است. اینکه به غایت نفهمندند و الکی خوش و تنبل و ساده انگار و بددل و خوش خیال اینکه یکهو یک دیوانه دوست داشتنی درش پیدا می شود که به جای تمام ویرجینهای شهر دوست پسر می گیرد یا یک دیوانه ای که با خودش قرار می گذارد و نصف حقوقش را می زند لاپای جنده ها یا الاغی که کتابخانه را از روی کارتکس کتاب به کتاب می خواند تا ته. چون فکر می کند وظیفه دارد به جای همه. این دیوانگی مفرط این بی اهمیت بودن مطلق انسان و شاید توی خیلی از شهرها هستی این حالتی که مثل سینه های زنها چل ساله گرد وسفید در مردم این سرزمین لعنتی آویزان است را نمی فهمم ولی به طور ملایمی خوش دارم. از اینکه هیچکدام حرفهایم را نمی فهمند و گوش هم نمی کنند و بعد راجع به حرفی که نفهمیده اند ابراز نظر می کنند. اینها به نظر من مدلهای زیبایی از هستی است که توی این دنیای مطلقا منظم شونده نمونه های نادری است که دارد به فاک می رود یه کم یه کم...
نمی دانم هم شاید باید باز هم دنیا را ببینم. ولی به هر حال من به "وطن" اعتقاد دارم. و دوستش دارم مثل مادرم. حتی اگر جنده باشد...

 
وسط آپ کردن دوباره الان معلوم شد که باید بروم ساوه ...
شاید ادامه دادم بعدا
شاید هم ندادم ...
 
بیا
بگیر
شراب تلخت
مال
دانه های انگورت هم
دستهای سفیدت
و پرهای سیاه روی پیشانی
بیا حتی
تاب گیسویت
آخته بر جانم
تمام هستی ام
همین دو قطره خونی
در هز جایی مانده
هم
را بگیر
به من
چیزی بده که بتوانم
برایش بنویسم
 
چراغی در من
پت پت
می سوزد که
چراغی در من
پت
سوخته
به آرامی
چراغی در من
خاموش است
 
ش
به ش علاقه مندم
یع
نی من
علاقه دا
رم به
ش
 
بر
کدام پا
بایستم
با کدام چشم
با کدام زبان
از کدام دل بنالم؟
با کدام دست بگیرم؟
از چه بگویم؟
چرا بپرسم چرا؟
آخر دنیا همین بود
همان چیزی که
از آن می ترسی
سر آدم می آید
 
پق
تمام شد
و این پایان
نشان آغاز هیچ چیز نیست

 
یادم نمی روی
یادم نمی روی
یادم نمی روی
یادم نمی روی
یادم نمی روی
چند بار دیگر باید بگویم کس کش؟
هر جای دنیا که می خواهی باش
 
در کتاب مان آمد از دیو و از دد و از عقرب بپرهیزید. مردیم و پیش صاحب کتاب جنازه مان پیش عقرب بود و روحمان در دیو و دد...
 
شکر خورده بودم
مَ
فک کن
شکر خورده بودم
نمی
خوا
قیافو بگیری
نمی
خوا
هیکلو رو
کنی
او ور
مَ
گُی و اَن
قاطی
مَ
ما ما
گاو و گوساله پاتم
کی گف مَ
لاتم
مَ
با
رم تو
پا
تو
به
عزم قاطی پاتی
مَ
 
این خوشبینی مفرط است که آدم فکر کند توی به خورد دنیا می رود یک روزی و تمام. یعنی وقتی که آدم به دنیا نگاه می کند می بیند آن کار که می کند دو تا حالت بیشتر ندارد یا می رود به خورد طبیعت در حالا خدایی صدهزار سال که زمان خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کوچکی است یا اینکه تا ابد یعنی یک مدت خیلی خیلی خیلی خیلی طولانی مجبور است که بماند. نتیجه اش این است که به هر حال save کردن ها و فکر کردنها و چاپ کردنها بی فایده است. تلاش کردن هم آدم بهتر است برود مگر اینکه چاره ای جز ماندن نداشته باشد. به هر حال به خاطر این مستند خیلی خوب "Rivers & Tides" خیلی ممنونم خانوم فرزامی خیلی به موقع بود انرژی گرفتم.
 
شخم
زد مرا
و تخم زد
مرا
و چیزی از من نرویید
خشم زد مرا
دژم شد
چرا؟
چرا تو؟
چرا
من را
نمی فهمی؟
گریستم
گریستیم
هیچ کار دیگری نه
 
شک می
من
شک می
من
ات می بع
بع
شک می
 
شت
دنیامونه
دنیامونه
سیانه
شت
دنیامونه
شت
دنیا نمونه دنیا مو
شت
خسه
مونه
شت
بسه
مونه
شت
تو سیایی
سیای
سیایای پردارا
شت
رفته مونه
رفته مونه
شت
می
مون
خبردارا
دُش
من تمون آ
دم دمای
دیگه
شت
پاشدم
شت
دیدُم
ر ِفتی
شت
ریده شد
به صبم

 
حال نوشتن ندارم وقتی که حال نوشتن ندارم اوضا خیلی خراب است.
اوضا خیلی خراب است...
 
ذلت
منتهای چیزی است
که
اسب ها
به آن می رسند
ارگاسم
منتهای آدم است
تابوت
سهم هیچکس نیست
ما را در
کفن می پیچند
و حتی
خوشگل ترین دخترها
روزی پیرزن خواهد شد
کاش من را توی تابوت بگذارند
تمام رتیلها
از مورچه می ترسند
 
چن وقت پیش با
چن وقت پیش یا
چن روز پیش تر
 
گاهی آدم فکر می کند به اینکه خوب که چه ؟ کم پیش می آید ولی خوب گاهی به هر حال پیش می آید یعنی معمولا آدم از خودش می پرسد که چه؟ بعد به خودش جواب می دهد که خوب همین. بعد از جواب مزخرف خودش به خودش افسرده می شود...
 
وقتی
که هیچکس
وقتی که
همه
چه فرقی دارد
آخرش که می میرم نه؟
- بیلاخ عمرا نمی میری
 
شکست
بدبخت شدیم
قلب من
شکست
تمام دستهایم ریخت
مثل بال مورچه های پر دار
و حرفهای
بگو
بی شمارم
مثل مورچه های
آب ریخته
حال کردی مثال را ؟
مثل مورچه های
توی لانه
بلند بود؟
مثل مورچه های
توی لانه
آب ریخته
فراری است
زبانم الکن نیست
فقط حرفم نمی آید
 
می خواستم
بنویسم کچ
نوشتم گچ
به سلامتی گچ
که شبیه کچ نیست
و با کچ
زیاد فرق دارد
و پرواز می کند
تا
منتهای هیستی
و آنجا
روی یک دره کوتاه
می نشیند
 
نمی توانم
نباید
نمی شود
شبیه دیگر بود
باس
ایستاد
دستی بر
باس ایستاد
شمشیری در
و خنجری بر
باس
مست کرد
و هر چه را
تا رسیدن به آخی
بلند دست کرد
باس
احمق بود

 
سیگار دیگری گیراند و گفت "شبها خوابش را می بینم و اگر بمیرم دلش برایم خواهد سوخت همین برای فرهاد بودنم کافی است" سیگاری آتش زد و به کوبیدن ادامه داد...
 
پگاه احمدی
خوشگل است
که چه ؟
شاید هم
شاید با
شاید که
امایی است
من قد درازم
که چه ؟
شاید هم
شاید با
شاید که
امایی است
 
یک وختی می شود که آدم به این نتیجه می رسد که دریایی که گاماس گاماس آمده بالا دارد کم کم جانش را می گیرد. برای دزدهای دریایی این لحظه ایست که احساسشان شبیه ملوانهای ساده می شود...
 
خمیرم را
از خاک مستراح
فرشته های ریش دار گرفته
شاشیده
به بدترین شکل ممکن
ورزیده
جوری که
به
هیچ کار دیگر
توانا نباشد
دیوانه ای
اگر که با من بیایی
دیوانه ای کلا
امیدم همین است
 
ماچ را
مبلّغی است
بور
تاچ را
مبلغی است
مست
آچمز چرا کیش گیر شد ؟
کیر اسب
سگولن های تاریخ ما
رویال است
این چه عیبی داشت ؟
سار های این مملکت
کوزی است ؟
این چه عیبی هم
طورهایش خال است
شات اول
ابسولوت بوده است
دیرگیر
شات دوم
آبسولوت بوده است
خواب کن
شات سوم
ابسولوت بوده است
راست
توی قلبت
توی جای گریه های عمرا نمی فهمند
سر مستراح اندیشه با
طعم تلخ بوی دوپ
در
آفتابه سفالی نعناع
شک دارم
شک دارم
به راست بودن دنیا
شک دارم
 
از دینامیت های
تام
که قبل از ترکیدن
پیست خاموش می شوند
متنفرم
کلا از هر چیزی
که من را
یاد خودم می اندازد...
 
شب دیشب
خواب یک دریا دیدم
که آرام آرام
به سویم
کمی
بالا می آمد
انگار که آرام می گوید
بی خیال باش
در همین کناره ها
شب دیشب
خواب یک ستاره دیدم
که آرام آرام
به سویم
کمی پایین رفت
انگار که می گوید
آرام
بی خیال باش
روی پشت بام
شب دیشب
خواب یک پروانه دیدم
ستاره و دریا می گفتند
تعبیر خوبی داشت
 
خسته بودن
شکسته بودن دل
و نیاز زبان
به تف کردن افسار
نیاز دستها
برای بال زدن
نیاز مستقیم پا
به دویدن
نیاز به رسیدن
نیاز گم شدن
نبودن
نیست
یک چیز دیگر است در من
چیزی
نه مثل یک گل
مثل یک صخره
در میانه دریا
که هر غروب
خورشیدی
با افتخار در آن
غروب می کند
با تو شروعش می کنم
می بینی

 
شب
شبیه بچه بود
شب
بچه بود کلا
که ما
شروع کردیم
شب بچه بود
اما
ما گناه داشتیم
 
هان ؟
کسی درباره دنیا حرفی زد ؟
کسی جواب سئوالی ؟
کسی لااقل سئوالی ؟
هان ؟
 
رنگ های لعنتیت
هر چه غمگین تر
شادترند
 
درخت انگور
برایت زیادی است
گربه جان
آدم که نیستی
اینها
شراب نمی شوند
درخت نازک است
می روی بالا
می افتی
"ولی مامان
ولی مامان
نمی دانی
چه کیفی دارد
وقتی
گربه
از شاخه های
تمیز انگور
افتاده
می میرد"
 
ممنونم
خدا زونم
خوب تموم شد
یه شات دیگه و
یه پات دیگه پوکر
یک کم سرمستی
بعدش
یه چیز غلیظ و تاریک می دی نه؟
یه چیز آروم؟
ممنونم خدا زونم
خیلی ممنونم
که بازم
امیدوار
منو نگه می داری
 
و گفت "تا خوشبختی راهی کوتاه و صعب است و راهی آسان و طولانی و هر دو راه به هسچ جا نروید همین جا بنشینید و هیچ جا نروید ما را مسخره کرده است" آنگاه بسیار گریست ما بسیارتر
 
توی شب
جای دستهای خدا خونین است
مردم
خسته اند
گربه ها بیمارانند
و کبوترها
خودشان را
توی روغن می مالند
و هوا سنگین است
کینه ها
توی
شکم ها
تاب می خورد
سر دهان گربه ها
پر چسبیده
بیماری بیداد است
مداد آبی تنهاست
زرد ها رفته اند
سرخ تمام شد
سیاه شکست
سبز بد رنگ است
سفید نیست
مداد آبی تنها ست
کوهها بر عکسند
خانه ها بی دود
نان نداریم
آقا
مردم نان ندارند
بیا ما را
از خدایی که آخرش
می فزستد تو را
نجات بده
 
گذشته ها
دنیا گذشته ها
هیچکدوم از
ما
زنده نیستیم ها
پروانه ایم ها
یادت باشد
گریه نکن حالا
علی
بیا
سرت را
روی شانه من بگذار
با هم گریه می کنیم

هیچ کس این را
با من
نمی گوید
 
لطفا هیچ کس این را نخواند

آدم از دست همه چیز شاکی باشد برای یک کار مطلقا اداری مجبور شده باشد برود توی یک بیمارستان دولتی از آنجاها که پر از مردهای نخراشیده است. و ادوکلن درش بی معناست و هیچ کس تویش هیچ کار خاصی انجام نمی دهد. هوا خیلی گرم باشد و بوی عرق خود آدم خود آدم را از مرد بودنش پشیمان کرده باشد. آدم توی یک صف دویست متری وایستاده باشد سر پا و به آن بیشعورهایی که چار تا صندلی برای نشستن نمی گذارند یا خرج کوچکی برای تعمیر آسانسورها نمی کنند فحش داده باشد. شرمنده پدرش باشد که مثل همیشه در آرامش کامل ایستاده کنارش. بعد یک زن خیلی چادری خیلی خیلی زشت با دماغی خیلی بزرگتر از من و سبیلهایی به مراتب پرپشت تر از من با بوی تند بادمجان گندیده و کونی که همینجور از روی چادر طبقه طبقه بودنش معلوم است. از لای بقچه اش به مردم بگوید "صف خواهران چرا با صف برادران جدا نیست؟" آدم اگر آدم لاتی باشد به طرف می گوید کیرم دهنت ولی خوب وقتی آدم یک آدم حسابی جوجه شاعر نیمه مهندس ترسوی خاک بر سر باشد به همچین جنده ای چه باید بگوید؟ رعایت دخترک ضعیفی که همراهش بود را لااقل باید می کردم. شاعرهای دنیا من گه خوردم من سلطان شما نیستم من غلامتانم کیر من برای دهان همچین عفریته ای زیاد است از من لذت جنسی هم خواهد برد. التماس می کنم سخیف ترین کلماتی را که می شناسید به من عاریه بدهید.

 
هیچ نوری آن بالا نیست


suzanne farrell, paris, 1974, jeanloup sieff

تمام نورهای جهان از توست
خانومک آفتاب و کوچه
قمبیل توست
که دنیا را
در هم می تابد
از مردن نمی ترسم
ما همه
بخاطر چشمهای غمناکت
بخشوده می شویم

Labels:

 
پاییز شروع زمستان نیست
پاییز تمام جهان است
پاییز
همیشه آدم
یاد دخترکانی غمگین می افتد
که رو به روی رودخانه
غمگین
می نشینند
و آواز غمگین می خوانند
پاییز همیشه آدم
یاد برگ خشک نمی افتد
پاییز
با هر دانه برگی که روی آدم می ریزد
هزار
هزار می شود
آدم
مثل قطره در مرداب
مثل رد دستهای خوشبوی دختری غمگین
توی رودخانه
دا
دا
دا دا
دی
دا
دا
دا
 
چیز آرامی می گوید در من
"گناه دارد او
به حرفهاش گوش کن
خنده هاش را ببین
و صدای آرام ویز ویز
در گیسوانش
همین
برای گرسنه ای مثل تو
کافی است
اسبان یال بلند
سهم دشتند
سهم رودخانه هایی
که توی مرداب می ریزد
تو
برایش
اندازه نیستی
تمام تو
از انگشت کوچک زیبایش کوتاهتر است"
 
آبشاری از سیاهی
میان من و توست
که در من می ریزد
می رود در من آرام
و در کناره هاش بنفش می شود
آبشاری در من با توست
که در کناره هایش نیلوفر دارد
و تویش
قزل می گردد
قزلهای دانه دانه سرخ
در سیاهی
که گاهی در سینه ام
می گوید چلپ
یا توی سینه های تو برق می زنند
آبشار سیاهی است
میان ما
که من شانه هایم را
دراز می کنم
شاید
روزی
بر من بریزد
هیچ وقت موی صاف سیاه را نبند
هیچ وقت موی صاف سیاه را نبند
 
پاییز فصل خوبی است احساس می کنم به هر کسی که توی زندگیم هر پاییز یک شعر می رسد. مردم می خوانند و بعدش سینه هایشان می لرزد اشک توی چشمهایشان جمع می شود و با خودشان می گویند این یکی مال من بود این یکی دیگر مال من بود. مثل مردها که فکر می کنند. بچه ها مال آنهاست. زنها غیر از آنها با خیلی های دیگر می خوابند. تنشان را به هزار خیال آلوده می کنند تا بچه های بیچاره را بسازند. شعر هم همینطوری است. لذت دخترهای من را ببرید ولی بین خودمان باشد اگر محض کس لیسی و اینها هر کدامشان را به کسی داده ام بچه آدم برای خود آدم است همیشه. حتی اگر مهاجرت کند برود کانادا با شوهر جدیدش...
 
دانه دانه موهای تنم
مرا به یاد تو می اندازد
اپسیلون اپسیلون از روحم
قطره قطره از خونم
همه
من را
به یاد تو می اندازد
یک چیزی
در جانم
فریاد می زند هنوز
"من او را می خواهم"
خفه شو
ضمیر ناخودآگاه من
ساکت باش
توی تنهایی
خوشبخت است
به او چه ربطی دارد
من و تو
شبها
بیداریم
 
نیروانا دارد می گوید نیروانا دارد در من می گوید نیروانا قدم به قدم من دلم برای همه چیز دنیا تنگ شد یکباره برای همه چیزهای کوچک و بزرگی که ترک کرده بودم. فکر می کنم این فداکاری بزرگی است که آدم مثل این یارو (هر چی اسمش یادم نمی آید) خودش را بترکاند از هرویین تا شاید آدم حسابی و فرهیخته ای مثل من دوباره یاد بتهوون بیافتد...

 
بوس
به خاطر کون بزرگت از تو متشکرم
 
چند تا فرشته گوتیک آمدند
یکیشان که شمشیردار تر بود
دستهای من را گرفت
این علامت خوبی بود
بعد من را خم کرد
زانو بزن
گفتند
این هم
علامت خوبی بود
و یک تاج به رنگ آبی را
روی پیشانی من گذاشتند
تاج توی خواب معنی بزرگی دارد
یکی یکی
لباده را از
صورت کنار زدند
تمام زنهای عمرم بودند
تو را آوردند جلو
و گفتند
این
یک بمب ساعتی است
تو را می ترکاند
نابودت می کند
می میری
بعد نگاهم کردند
و گفتند
چند ثانیه صبر کن
اتفاق می افتد
صبح که بیدار شدم
آن اتفاق کذایی افتاده بود
پیرهنم خیس بود
بسکه روی شانه ام زنها
گریه کرده بودند
 
شراب بنوش خانوم لاله
زیاد شراب بنوش
شما واقعا
لیاقتش را دارید
 
تمام تنم
با خودش
پیکار می کند
کسی دارد
در سرم می گود
ول کن علی
بی خیال باش علی
خیالت راحت
یکی می گوید
چی؟
چی؟
کجا راحت؟
خوارت
گاییده خواهد شد
یک نفر از زیر سرم می کشد
بالشتم را
سرم که می خورد زمین
یکی می گوید
در من آخ
یکی می گوید
در من آیا
یکی می گوید
در من باشد
دیگری در من زار می زند
یکی می گوید در من
حالت خراب است علی
حواست هست
جدا نگرانت هستم
 
رد پای شما را گرفتم
آمدم اینجا خانوم
نقطه
نقط
روی سنگها
جای پاشنه های شما بود
تار موهاتون
شاخه
شاخه چسبیده
بوی پایتان
توی
بوی دستتان
همراه
رودخانه ها
از قدمهاتان
باد
در
من
دنبال شما نمی گشتم
شما توی من
اتفاق افتاده بودید
 
گفت "بیشتر دوستش داشته باش جدیدا درباره اش چیزی نمی نویسی" گفتم "عصبانی است فکر می کند دروغ می گویم" گفت "بی خیال باش وقتهایی که حواسم به شیرین نیست بهتر کلنگ می زنم"

 
سرش را میان دستها گرفت گفت "چه فایده دارد آدم فرهاد باشد به حرفهای مردم گوش نداده باشد رفته باشد توی کوه کنده باشد خسته باشد شعرعاشقانه خوانده باشد یکبار هم با عشقش نخوابید یک بار هم او را بوس نکرده باشد" بعد گریست گفت "چت می زنم گاهی نگرانم نباش "
 
از همان
روز تاریکی
که
"دست راستم به دست چپت عاشق شد" (+)
و بوسه هایم
به سینه هایت
از همان
خط باریکی که
از جای آفتاب
مانده بود
روی سینه هایت
و شاخ گوزنت
توی آبگاه من رفت
از همان زمان خامی
که
س لا وی
معنیش دیگر شد
بی خیال چیز های دیگر
از همان زمان خامی
که
من
دیگر تنها نبودم
هنوز تو
مثل کوه
یکجا
ایستاده بودی
من
مثل موسی
کوه را خطاب می کردم
"به جانبم بیا کوه
معجزه من باش
این مردم
معنی عشق را نمی فهمند"
 
پیر شدن را
از همان بچگی شروع شد
من
قدر مردن
از دنیا
فاصله نداشتم
مردنم
کامل بود
خستگی
از پاهایم
آمد بالا
گشنگی
من را
شدیدا
بی طاقت کرد
جهان
سلب شد
و من
بدون دلیلی
از خود
سکته کردم
روی یک پاکت نامه
کسی نوشت آرام
"مرد
تمام شد
مرد
خاک تو سرش"
 
پادشاه را نگاه کرد. طوفان خشم در چشمانش دستانش از هیبت خویش لرزان پادشاه را نگاه کرد "گفت سخن می گویم نه از آنکه فراخور کلامی سخن می گویم زیرا حتی به قدر سکوتم ارزش نداری"
 
دوست داری
یک ترانه بخوانم؟
هیچ وقت
معنی حرفهای
فسقل من را می فهمی؟
دوست داشتن که
داستان آب بابا نیست
سعی کن
مثل من آخرش باشی
ببین قصه حرفهای آدم دیگر
بماند بعدا
من فقط می شود کلا
دوست داری اگر
یک ترانه بخوانم
 
خواب دیدم
یعنی
خواب می دیدم
هوا آفتاب بود
و تو
توی آفتاب
لخت
ایستاده بودی
و جانت
برنزه بود
و داغ
خواب دیدم
در همان اوایل
پانزده سالگی
سرم را
یعنی
پیکرم را
روی دستهای تو
می گذاشتم
و جایت
هم کلا برنزه بود و داغ
و یک خط آبی رنگ
عینهون آسمان و دریا
من را
از سینه هایت جدا می کرد
خواب دیدم
با زبان الکن
لکه لکه
خط آبی را پاک می کردم
هوا آفتابی بود
تمام ستاره ها هم بودند

 
به ما گفت "دویدن معنیش رسیدن نیست ار رسیدید یعنی که جایی که می خواستید بروید زیاده از حد نزدیک بوده است." بعد گفت "قدم رو می رویم شهر دیگر که آنور دنیاست و تا آخر عمرتان به آن نمی رسید قوانین بازی طی الارض ممنوع هواپیما هم" یک نگاهی به ما کرد گفت "قرن چند آمده بودیم؟"
 
ساده
ساده
مثل لباس
بگم
دهاتیها
ساده
ساده ما
توی
خیابان شهوت رقصیدیم
ساده
ساده ما
مثل
لباس
بگم دهاتیها
آنجای هم را دیدیم
شلوار هم را
پایین کشیدیم
دست کشیدیم
روی هم
تا تحمل هردومان تمام شد
من
گرگ شدم
و حمله برق آسایم
از انگشت کوچک پایت شروع شد
صبح که آمد
من
ساده ساده
گاز گاز
تو را خورده بودم
 
سفید رنگ خوبی است
سفید
خوشبوترین تمام رنگهاست
 
سختم شده
نمی شود بایستم
نمی شود بنشینم
نباید خوابید
سختم شده دنیا
سختم شده
 
- بار اول که وبلاگتو ديدم يعني بار اول که پروفايلتو ديدم و بعدش وبلاگتو فک مي کردم خيلي باحال باشي از اين مرداي خفن عجيب اون جمله ي دست خودم نيست زنا رو دوسشون دارم
هم خيلي دل آدمو مي لرزوند خلاصه دموي خوبي داشتی حس خوبي به آدم دست مي داد آدم فک مي کرد اگه با اين آدم آشنا بشي يه اتفاق عجيب و هيجان انگيزي قراره بيفته يادش به خير
- همیششه همینطوره آدم یهو می فهمه که اشتباه میکرده این طبیعیه خیلی من فقط خوب می نویسم هیچ خاصیت دیگه ایم ندارم
- آره متاسفانه

 
چه غمگین
چه آشفته
باد می پیچد در دشت
چه سنگین
چه لنگان
می رود خاری در باد
چه غمگین
چه بیهوده
روی سنگی
می نشینم
چشمهایم خاک گرفته
دستهایم لرزان است
خدای من
پروانه ای
پروانه ای

"یادداشتهای آفتاب پرست تشنه در کویر"
 
روی سینه هایت
همانجایی که
شبیه کتابی صاف و کلفت است
با لکه قرمز را
بوس
روی چشمهایت
جایی که
مثل عکسهای
جوانی خورشید
مهتابی است را هم
بوس
کف پاهایت
جایی
که مثل خارهای بیابان
مثل کون بچه نرم است
روی رانهایت
که مثل روزهای اول برفی
خواب آلود
روی بازوهایت
بر شانه هایت
همه جایت را
بوس
خاک تو سرم
چرا باید تو
تنها مانده باشی؟
 
درختها
با هم برادریم
ما درختها
پیاز و جعفری
درخت یاس
درخت تاک
همه برادریم
مست می شویم
چنار می شویم
انار می شویم
سیب می شویم
و با هم شبها
دور آتشها
درباره پاییزی
که قول داده بیاید
اشک توی چشمهایمان
جمع می شود از شوق
 
- جمله هات قشنگه
- یکی سینه هاش قشنگه یکی جمله هاش همونجور که تو انتظار داری چشماتم ببینند منم انتظار دارم پشت جمله هامو ببینند
 
کاغذ های رنگی
بادبادک
موتور
دوچرخه
پنکه
قایق
لباس سفید آستین کوتاه
دختر موبور همسایه
کفش های کتانی میخ دار
پارک
فوتبال
فوتبال
فوتبال
کارت ماشین
لباس خط دار صورتی و قرمز
شیر حوض
دوران خوبی بود
جدا دوران خوبی بود
اشتباه کردم
بزرگ شدم
 
- درسته همه ما به سکس احتیاج داریم ولی به محبت بیشتر احتیاج داریم
- فک کنم می فهمم

 
حرف دیگری دارم
حال زدنش نمانده
 
سلطان سبیل گذاشت
و فرمان داد
سر غلامان را بریدند
غلامهای سر بریده
از منتهای خیابان
تلپ تلپ
و لق لق
راه آمدند
تا اوایل خیابان پیروزی
آنجا
به سمت شرق
دربست گرفتند
شرق تهران
مسجد زیاد داشت
آدم ریش دار
و زنهای چادری
شرق تهران
جای سرخ
سبز بود
الغرض
ما
کلا
ولش کن
ما که حتی به اندازه اعدام
غلام نبودیم
 
درست وقتی
حواس آدم نیست
یک پروانه می آید
و روی انگشتهای آدم می نشیند
یک قطره باران
از آفتاب
توی چشمهای آدم می ریزد
یک نفر می آید
رو سر آدم
می گوید
"پاشو"
درست وقتی خسته ای
درست وقتی خسته ای
یک نفر کولر روشن می کند
یک تاکسی نارنجی می آید
دنبال آدم
می گوید
"بیا سوار شو
می رویم
امامزاده داوود
من را
آقا فرستاده
آنجا
کبابی
هست
دیزی هست
خانه خالی
و خانم پولی
همه چیز آنجا
برای رستگاری آدم
موجود است"
درست وقتی
حواس آدم نیست
مثل پریهای دریایی می آیند
مثل
حضرت عباس
پیتیکو می آیند
و آب می ریزند
توی حلق تشنه آدم
 
قهرمان ایستاده
قهرمان نشسته
قهمان خوابیده
باد روی دریا می آید
قهرمان پردار
قهرمان پرگار
قهرمان گه
رود توی دشت می ریزد
قهرمان یک پا
قهرمان دو پا
هزار پای قهرمان
باران هم
باران نیز
 
مهماندار از
هواپیما پرسید
کجا می روم داریم؟
هواپیما پاسخ داد
حالم خوش نیست
توالت راستم می خارد
بال چپم گز می زند
خلبان!
برویم جهنم؟

 
کمی مستم
کمی هستم
در حد شوخی و اینها
در حدود خندیدن
مثل تاک مستی
در باد
پشت بازویم را می خارم
جوانه های سبز غمگینم
باشد برای دلمه هایتان
انگور تازه هم
که
هیچ کس نمی خواهد
میله های داغ نرده ها
تنم را سوزانده
دستهای زیبایم
از حیات خالی شد
هیچ چیز من دیگر
به کار هیچ کس نمی آید
باور کنید
از این بیشتر
نمی شود
مرده بود
همین چهارشنبه سوری امسال آخرم باشد؟
 
دختر
پروانه های
اینها
غمگین است
دختر پروانه های
بعدا
نمی روم دیگر

خاک روی پرهای
قرمزش نشسته
دختر پروانه های اینها
مغرور و غمگین است
برایش شعر تازه بگویید
و اگر به شما لبخند زد
سلام کنید آرام
لبخند می زند غمگین
و مهربانانه
به حرفهای دیگرتان
گیر خواهد داد
ولی مواظب باشید
دختر پروانه های اینها
غمگین است
 
می گوید "ته هر دره ای یک پروانه هست توی دره تو هم یک پروانه بوده لابد که او دیده و خودت ندیدی. بعد می گوید توی سینه من هم یک پروانه کوچک بود شیرین را که دیدم آنقدر بزرگ شد پروانه که من را گرفت فرهاد شد و روی قله های بیستون نشست" راست می گوید
 
لبخند بزن
و باور نکن
اینکه تو
از تمام
زیبا تر هستی
دروغ نامربوطی است
اینکه گیسوغانت
آبشار رحمت است
بر شانه هایت
و اینکه من
بهترین و صادقترین
مردها هستم
هم دروغ است
لبخند بزن و باور نکن
چشمهایم ولی
هرچه گفتند
چشمهایم را دیگر
چه می گویی؟
 
دارم
کند نمی شوم هرگز
بیخود
گفته
من
کند نمی نخواهم شد
تمام
بیشتر اینکه گفتم
گوش می کنی ؟
دارم
 
به من از
من از به
آن همه
عشقی
که مردم
توی راک می گویند
از آن همه
مهربانی که
درباره تو
حافظ گفت
کمی از آن همه لبخندی
که
فراوان داری
از آن
کمی
به من
که از پرهنت می آید
به من
قطره ای از
شب بده
مست خواهم شد
مست خواهم شد
 
زاری
از آنکه
از من
بیزاری
و من را
آزاری
زاری
از آنکه
زر می زنی علی
الکی
می گویی
وقتی
برایت
شعر عاشقانه می خوانم
زاری

 
قرار نیس
من
قرار داشته باشم
سرگشتگیم
قرار نیس
تموم داشته باشه
این اول بدوختیمه
خدا جون مردم باایمون
می دونم
قرار نیس
صبر داشته باشم
قراره چشمه چشمه آب
ره از من
قراره باد بیاد
خاکسترامو بگیره
قراره
دود آتیشم از
تا
همه ی جا ها
پیدا باشه
می دونم
خدا جونم
قرار ندارم برا ولی
اونچه آخر سر نوشتم
به من وعده دادی
 
درست فهمیدی
من خودخواه ترین مردم جهانم
تو جزیی از منی
برای همین تو را
عمیقا می خواهم
 
داغ فراق و
ماغ سوسک های درختی
در گوشم
جامه قرمزم را
می پوشم
سوار اسب سفید می آیم
می گویم
آقا
من
به خواسگاری عیال شما
آمده ام
بیهوده سعی نکن
ازدواج کنی
من اسب سفید و
عبای قرمز دارم
قدم بلند و
شمشیرم تیز است
بی گمان
شوهرت از من
نجاتت نخواهد داد
 
شکوه نکن
گوش کن
 
تریپ خسته ام تریپ مورد علاقه من است. تریپ تو را خدا به من کمک کنید و تریپ من آدم مهملی هستم الان ولی بدون اینکه تریپ و اینها باشد خسته ام و احساس می کنم آدم مهملی هستم تو را خدا به من کمک کنید...
 
من
شب نیستم
باد نیستم
من هم
مورچه ام
مثل مردم دیگر
باد من را
هم را
درباره من
شایعه گفتند
تو
باور نکن
 
از ما دو
تهش
هیچکدام فاتح نخواهد شد
می دانی؟
تو توی خودت می تابی
من توی حوض مردم
فواره می شوم
 
زاویه پیما و طاعت پیشه ساعتی بر شیخنا درنگ کرد پرسید "چگونه ای؟" گفت "شراب پیمایان و هوشیاران، عشق باز و عفیفه، مهربان و سگرمه بر هم، در همم کلا نیستی کجایی تو؟" گفت "سی سال طاعت کردم تا خدای اجازت داد رویی از تو ببینیم" شیخنا بر یاران صیحه زد "گوساله ها یاد بگیرید"

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM