می دانی خسرو؟ الان که درباره تو فکر می کنم زیاد چیزی نمی آید یادم. حتی یادم نمی آید که گفته بودی آدم وقت مردن نمی میرد و اینها. و اینکه یک وقت دیگر از قول یک دکتری گفته بودی که وقتی که مرد آدم مرده. چند وقت پیش با کسی تخته می زدم. و من مثل همیشه هول تاس را نریخته جمع کردم طرف به من براق شد و من یاد تخته تو افتادم که می گفتی تاس باید آرام بگیرد تا ورش داشت. و اینکه به من جفت شش ارفاق می کردی هی و من باز می باختم. یاد مهرشهر می افتم زمان بچگی یاد سگهای ترسناک یاد پمپها موتورها تن تن یاد ساختن هواپیمای مدل سی 130 و اینکه سی 130 هواپیمای خوبیست و سقوط نمی کند. یاد آپارات سیاره میمونها سوپرمن پلنگ صورتی با جلد صورتی رنگ ماهش و دور فیلمهای لاغر و صدای آرام پت پت. یاد ویسکی های زرد غلیظ که هیچ وقت به ما نمی دادید و هیچ وقت توی بزرگی هیچ چیزی آن شکلی نشد. اینکه ما می آمدیم باغت تابستان بود و تو سبز سبز با بوی لجن پابرهنه می آمدی توی اتاق و همه جای خانه را بوی دریا می گرفت. و می گفتی استخر را شسته ام برای بچه ها فردا می رویم استخر. و من را نشان می دادی و می گفتی محمد شنا می کند الان تو چرا شنا یاد نمی گیری؟ و من از دو ساعت قبلش هراس می افتاد در دلم و نذر می کردم دعا می کردم برای امام علی که غرق نشوم و توی آب گریه ام نگیرد. این چیزها یادت هست هنوز خسرو؟ آن داستان زدن بونسور کافه توی لندن یادت هست؟ آن داستان باک سوراخ بنزین روی سقف و گاز دادن با شلنگ یادت هست؟ و سئوال همیشه من که "نترسیدی بترکد ماشین؟" و جواب همیشه ات که "بی خایه اید شما همه اخوانها" چیزی از تو یادم نمی آید و چیزی جز تو یادم نمی آید. یک قسمتی از منی خسرو یک قسمت خوبی از من...
[+] --------------------------------- 
[2]