بیست و هشت
شب توی خوابم آمد
می گفت
علی جان خبر داری؟
پهلوی زهرا را شکسته اند
دستهای عباس را بریده اند
حسین سر بریده
خاک نکرده
در
بیابان است
میگفت
کل یوم این کربلای لعنتی
عاشوراست
کربلای ما
صد هزار ملیون سال است
می گفت
رهبر کودتا شمر بود
بچه های من را
حسین را
سر بریدند
تیرهای دشمن هنوز توی پشتش بود
نشست
خسته بود
کمی هم می ترسید
مامورهای اعلیحضرت
هنوز دنبالش بودند
[+] --------------------------------- 
[1]