چند روزی
به انتهای شب فکر می کنی
به لحظه جیغ نا امید دختر
چند روزی به انتهای چیزها فکر می کنی
نوک انگشتها
درست در ناخن آخر
نوک زبانها
و آخر آخر ته ته پستانها
به پوست دنیا
فکر می کنی که می ترکد
به رگهای آبی درد ناکش
و رگهای سرخ نامریی
به حیات خانه
که از دختران کلمه خالی است
به این همه کلمه حیران و دیوانه
که در تو جمعند
به تی سل
لعنتی فکر می کنی
که دارد دانه دانه
عصبهایت
از او می ترکد
به تی سل تنها فکر می کنی
که با هیچ کس حرف نمی زند
هیچ کس با او مهربان نیست
و مثل تو
اکثر شبها تنها می خوابد
به تی سل آشفته ای فکر می کنی
که در کهیر پوست دختری خوابیده
و فکر می کنی
آنجا طوفانی است
فکر می کنی
فکر کردن
مطلقا کار خوبی نیست
بعد یک دفعه
همه چیز از تهش
دوباره شروع می شود
[+] --------------------------------- 
[0]