می دانی سنجاقک؟ من الان دارم به این فکر می کنم که این همه چیزی که از خنده های تو در من شروع می شود. و من را یاد جوانتریم می اندازد یک حکمتی درش هست. یادش به خیر هر بار به بابایم می گفتم "این حکمت دارد" می گفت "ولش کن" بابایم همیشه فکر می کرد حکمت دنیا چیز خیلی تلخی است و باید ولش کرد. به هر حال من اینجور فکر نمی کنم بعضی از حکمت ها شیرین اند. مثلا اینکه گاهی خیلی کم می آیی و یک کم می خندی و این اطرا علف سبز می شود و توی سوراخهای غمگین دوباره مورچه پردار راه می افتد انگار باران باریده باشد. می دانی سنجاقک؟ من به حکمت های شیرین معتقدم سنجاقکها زبان مرداب را نمی فهمند از قول مرداب الان دارم الان برایت می نویسم. بیا گاهی روی یک نی خیلی دور بنشین کمی بخند و برو بعد. مرداب به همین کمن بارن احتیاج دارد. مرداب الان دارد با تمام قورباغه هایش می رود توی زمین آرام آرام...
[+] --------------------------------- 
[0]