شادمانی بیش از حد توی ماهیتابه ای که حتی روغن ندارد
فکر کن
چیزی در این
سینه خالطور غمگین است
فکر کن علی
حالش را
نداشته
فکر کن
شعرهای سیاسی برزو
از غایت مهربانی بر
حتی
او
تاثیر می گذاشته
فکر کن
خستگی در
او هم
جوانه
می زند
زده است
آمده بالا
تا
هق
فکر کن
الان
دارد
به
فکر کن
الان
دارد
با
کلا
در ثانی
علی خسته است
دلش برای بچه بودن تنگ است
برای چین روی پیشانیش
شبها همیشه دیگر
توی بیداری پام ها
رویا می بیند
فکر کن
علی مرده
رهایم کن برزو
به من چه ربطی دارد؟
مگر من
مسوول مردن آدم هستم؟
مسئول پرهای پروانه؟
مسئول پرده های اتاق؟؟
اعدام 67 ؟
علی دیوانه
از دنیا
جز مردن
هیچ چیز دیگری نمی خواهد
من کم حرف بودم
دنیا من را
از سکوت خسته کرده
من با کلاس بودم
شعرهای من هم یک روزی تنها
یک خط بود
گیر نده بهار خانوم
آدم خسته حرف می زند خیلی
آدم مانده توی چاله
آدم از طناب دراز محکم آویزان
آدم فکر می کند سالهای پیشتر مرده
هیچوقت خواب آدم مرده می بینی؟
یکی باید به حرف من
آخرش
یکی باید من را
تهش
خفه
به درک که خطی شد
به حرفهای من توجه کن اردک
دیوانه ام کردی
من را همه اش
برای اطوار و
اینها می خواهید
من باید همش
برای مرده های توی قبرها جوک بگویم؟
ها
هاه
ها
مطلقا حال دیم دام ندارم
به درک که دیگر حتی
به درک که دیگر هرگز
به درک که اضطراب و اینها نیز
دلم کره خر می خواهد
شاخه گیلاس
دلم مرده شور می خواهد
با لباس بلند آبی با
رز ماری قرمز
صورتی و سیاه
یک نفر می خواهم من را
از خودم بشورد
جد الان
اصلا
هیچ جوری
حال خودم را
یعنی
حال خودم را حتی
گه می خورد کسی نظر بدهد که شعرم کیری است
من انتقاد پذیر نیستم
من حال خوبی ندارم
رهایم کنید
رهایم کنید
] شاعر سر به بیابان گذاشته در حالت دیوانه واری گم می شود توی تاریکی راوی کمی شانه هایش را بالا می اندازد . شب غمگین است. شب خیلی غمگین است [
[+] --------------------------------- 
[0]