هی من می آیم
پایین
و تو هی
مرا Raise می کنی
هی
می دهی مرا به باد پنکه
هی از توی ماشین
دست تکان می دهی که
یعنی
برو
هی التقاط می کنی با من
و التفات می کنی
و بعد قاط می کنی
و هر چه در من است
بر زمین می ریزی
من
عادت ندارم
اعصاب من نحیفند
چند رشته بیشتر از من نمانده
چند تار کوچک از
ناتوان و ملایم
چند دانه بیشتر سلول
زنده ام نمانده در
مغزم
چند دانه دیگر خون
نمانده در رگهام
من دوچرخه نیستم
نمی شود با من
رکاب زد و
من را
در حیات انداخت
من اسبم
اسب سفید سرخپوستی
تنم لطیف است
فقط نصیب دره خواهم شد
[+] --------------------------------- 
[0]