گفت
سه تا تیرند
گفت
نترسی ها
اولی می آید
توی بازویت
درد می گیرد
دومی می خورد
توی شانه ات
یک صدایی می آید
"اه وول می خورد هی"
بعد گفت
"آخری مهم است"
تر تمیز و ناز می آید
توی سینه ات
بدون خون ریزی
و قول داد
قبل اینکه از اسب بیفتی
هیچ تیر دیگری
پرتاب نخواهد شد
گفتم
"قربان دستهای مبارکتان بروم یا مولا"
گفت
"مولا اسم کوچک برادر من است
تو راحت باش"
[+] --------------------------------- 
[0]