گفت "بازی می کنیم با قهوه ولی بی شو داون اگه دروغ بگی می رم." گفتم "ول کن منصور اینها نباشن غمگین می شه." گفت "استریپش می کنیم" گفتم "چی فایده الان که هر دو لختیم." لباساشو پوشید گفت "استریپش می کنیم" بعد پرسید "علی اون تلفن دیشب چی بود؟ من حسودما ولت می کنم می رم." گفتم "نمی دونم روی لپ تاپت بنان داری؟" گفت بر زد کارت داد گفت "همون داستان خسته شدن مردا از زنا و اینا؟" دست من دوتا شاه بود دست اون هیچی نبود از شاهای خودم متنفر بودم پنج تا رو یکدفعه رو کرد گفت "چی داری؟" گفتم "هیچی" دست و رفتم پایین و نگامو زدم به سقف گفت "قهوه میخوری" گفتم "این وقت شب؟"
[+] --------------------------------- 
[1]