به تکرار غم لاله
دکتر محمد مصدق - عکاس را کسی می شناسد؟
لاله از دست مملکت شاکی بود. دلش گرفته بود و اینها یک جوری می گفت برویم. من یاد هزار آدم مثل خودم و لاله افتادم. نه این دکتر عزیزی که اینجا افتاده. هزار آدمی که اسمشان هیچ جا نیست و لای این چرخهای بی مروت دنیا در این ولایت سترون هفت زنجیر له شدند. آدمهای خوبی مثل پسر دایی فری که توی تصادف مرد یا مثل دایی من مثل خسرو -ولش کن خسرو حرفهای تو بماند خیلی حرف داریم بزنیم با هم خیلی تنها بودی خیلی دوست داشتمت عینهون سرو بودی شاه- و عینهون خیلی های دیگر که حتی توی همین وبلاگ خرده هم ننوشته کسی براشان داستانشان به خورد قصه های مادر بزرگ ها رفته. آدمهایی که مثل بیچاره اسفندیار ذره دره تنک شدند خسته شدند از تو گندیدند یا مثل سعیدی سیرجانی به جرم نگندیدن خشکیدند. خیلی حرف باید بزنم؟ در این مملکت متوسطی کردن نمی شود؟ آدم باید حتما یا شمر بشود یا حسین؟ باور کن لاله از خیلی چیزهای این رفتن می ترسم. از خیلی چیزهای مملکتم هم. قربان آن نیمکت بروم که سرت را گذاشته ای آقا به لاله بگو اینجا جای عزیزی است گرچه مردمش خوار آدم را می گایند. بگو آدم دویده باشد خستگیش ارزش دارد اگر توی کوه دویده باشد، آدمی که روی این نوار چرخانهای تخمی دویده باشد کوفته است. سرت را بلند کن دکتر اینهمه مردم دارند نگاهت می کنند. نگاه کن با همان امید همیشه، ما هنوز هم ادامه داریم نه؟
امیدی هنوز هست نه؟
به ما بگو دکتر ما هنوز هم مردمی هستیم؟
درد می کنم دکتر
درد می کنیم
[+] --------------------------------- 
[1]