پوکر مردانه پر از رویای زنهاست زنها می گویند حال بازی نداریم روی مبل آن طرف می نشینند و از وزش رویای مردهای دور و برمیان اسافل اعضایشان لذت می برند. حالا تو هر چقدر می خوای و دیگران هر چقدر می خواهند بگویید که من دیوانه هستم. برای من همینکه تو بعدش من را ماچ می کردی و می گفتی همین دیوانگی ات را دوست دارم کافی است. پوکر چیز عجیبی است برایم هنوز حتی اگر ساعت سه باشد و پلکهایم به زور قهوه از هم وا باشد و انقدر سیگار کشیده باشم که خس خس افتاده باشم ولی باید بازی کرد. پوکر مردانه سریعتر است. غمگین تر است و پر از فکر زنهاست دو تا بی بی توی دست من است و من تو را دوست دارم. الان که نیستی من بی نهایت تنها هستم و وقتی هستی من بی نهایت تنها هستم. ولی هیچکس جای تو را نمی گیرد حتی بی بی سومی که قرار است بیاید هم و توی کارتهاست و قرار است من را تری کند را به اندازه تو دوست ندارم. ی بی باید حتما پیر باشد. باید حتما توی نگاهش یک تکه ای از نگاه تو باشد و مثل تو سفت سینه هایش را توی پیرهن بسته باشد شبیه مردها. ولی باید یک بوی دیگری بدهد بوی پیرزن مثل بوی آرام قهوه که توی خودش یک جوری تند است. مثل صدای بنان که هم آرام است هم تند. منصور سه تا کارت می گذارد. بی حوصله می گوید "شت" وقتی منصور می گوید شت معنیش این است که لااقل دو pair است دارد باد می زند. من دو تا می گذارم. من مطمئنم که بی بی من قرار است بیاید. دیر و زود مهم نیست ولی بی بی من می آید. این آدم کت و شلوار جدید جلوی چهار چیپ من جا می زند. منصور خیلی خوشحال است. یک جور دیوانه ای من را تا هشت raise می کند من ایمان دارم من تنها نمی مانم بی بی من می آید. odd و این حرفها را باید بیخیال شد. این داستانهایی که درباره پوکر می گویند چرت است بی بی من می آید مطمئنم. منصور یک جور گرفته ای می گوید "سانی به مهناز هم..." چرا باید به زنی که سینه هایش انقدر آویزان است همه حرفهایت را بگویی. خوب است الان به منصور بگویم. چه فرق می کند منصور جان که آدم تنها باشد یا نه. شک ندارم که منصور کارتهایم را دیده. یکجور لعنتی all in می کنم. بی بی من می آید مطمئنم. منصور یک جور خسته ای می گوید "بازی را کثیف نکن آن بی بی که منتظرش هستی عمرا نمی آید" چیپ ها را جمع نمی کنم می روم. سر میز پوکر نباید گریه کرد. از آن گذشته مردها حق گریه کردن ندارند. باید همین امشب زنگ بزنم باید همه حرفهایم را بگویم. گریه ام می گیرد ولی اشکم در نمی آید. چیپ ها را که می گذارد توی قوطی می گوید "سانی را اذیت می کنی دی..." می گویم "تلفن کوفتی کجاست؟" می گوید "گفته امشب اینجا بمانی زنگ هم نزن تلفن را کشیده..." می گویم "جمع نکن سگی بیار امشب مردونه می زنیم" مهمان منصور بگویی نگویی از چشمهای سرخ من ترسیده...
[+] --------------------------------- 
[0]