Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
دیوهای بهشت
شماره یک : ادگار شراب نوش

بهشت دیو کم دارد. خدا هم توی فکر قیافه و کلاس و اینهاست آدم زشت کم پیدا می شود توی بهشت. و اکثر دیوها زشتند. و کلا خدا دیوها را برای جهنم خلق کرده و یکجور خلق هم کرده که توی جهنم خیلی اذیت نمی شوند. ولی یک چند تا دیو هستند که پوز خدا را زده اند و توی بهشتند. دقیقش هفت تا. فکر کردم اگر روزی یک داستانش را بنویسم یک هفته هم طول نمی کشد و سر من هم گرم می شود.
اسم دیو اولی ادگار است. دوست هایش ادگار شراب نوش صدایش می زنند. به خاطر اینکه شراب زیادی می نوشد و البته فی الواقع کسی به این اسم صدایش نمی زند چون اکثر دیوها هیچ دوستی ندارد. زنده که بود می رفت جلوی آینه و شکم برآمده خودش را دست می کشید و به خودش می گفت "شیطانی نکن ادگار شراب نوش" بعد خودش به خودش می خندید. داستان بهشت رفتن ادگار شراب نوش داستان عجیبی نبود. یک روز مثل همیشه و مثل اکثر دیوها مشغول فکر کردن به این بود که چرا تنهاست و چرا هیچ کس نیست که ادگار شراب نوش عزیز یا ادگار شراب نوش محترم صدایش کند که احساس کرد پایین دیوار یک دختر چهارده ساله ای دارد می نویسد با ترس و لرز روی دیوارش که "ادگار شراب نوش خر است" هیچ از خر خوشش نمی آمد. خر حیوان خوبی نبود. مودبانه تر و منصفانه ترش این بود که روی دیوارش بنویسند "ادگار شراب نوش تمساح است" چون واقعا هم با آن پوزه بر آمده اش شبیه تمساحی بود که ربدوشامبر مخمل قرمز پوشیده باشد. ادگار مطمئن نبود که رویایش درست است چون وقتی که دیوها توی بیداری رویا می بینند. مثل پروانه ها نیست که حتما حقیقت باشد دیوها گاهی زیوریا می گیرند یعنی خوابهای الکی می بینند. به هر حال ادگار رفت از در بیرون و دید واقعا یک دختر خوشگل آن ور در ایستاده و دارد زهره ترک می شود. ادگار سعی کرد خیلی مهربان باشد و خیلی مهربان پرسید "من کجایم شبیه خر هاست؟" و دخترک هیچ جوابی نداد و فقط گریه کرد. بعد ادگار مجبور شد دخترک را ببرد خانه و شیشه عمرش را بدهد دستش. ادگار خیلی اهل قانون و اینها نبود ولی این یک قانون خیلی جدی بود و به قولی رد خور نداشت. همان موقع هم به دخترک گفت "مواطب این شیشه خیلی باش چون اگر بشکند من دود می شوم و فی الفور می روم جهنم" راستش ادگار خیلی دیو با مطالعه ای نبود. و اصلا حواسش نبود که دختر که شیشه عمر دیو دستش است باید شب کنار دیو بخوابد. برای همین آن شب وقتی توی رویایش در خواب احساس کرد که سفیدترین پای دنیا دارد به در اتاقش نزدیک می شود مطمئن شد که زیوریا گرفته و تا در اتاقش را نزدند از جایش بلند نشد. پشت در قشنگ ترین دختر آدمها ایشتاده بود با لباس خواب توری که معلوم نبود از کجا پیدا کرده. و تکه تکه تنش از زیر صورتی پیدا بود. یکجور هیجانزده ای گفت "شبتان بخیر ادگار شراب نوش عزیز" مسخره است یعنی مسخره بود. توی هیچ کتابی ننوشته که دیوها قلب دارند. ولی ادگار جدا از خوشحالی سکته کرد و بدون اینکه دود شود توی اتاقش دراز به دراز افتاد. دخترک خیلی گریه کرد وشیشه عمر دیو را انداخت گردنش و روی سینه هاش و بعدتر که پیرتر شد بین سینه هاش و مردم ده که خیلی مهربان بودند وقتی دیدند ادگار یک جسد دارد و دود نشده فکر کردند که دیو نیست و کشیش برایش دعای بخشایش خواند و خدا توی رودربایستی کشیش که خیلی آدم خوبی بود و برعکس اکثر کشیش ها با هیچ کدام از راهبه ها هیچ سر و سری نداشت مجبور شد توی عجیب ترین شهرک بهشت که مخصوص دیوهاست برای ادگار یک قلعه بسازد...

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM