ذهنم کمی منگ است طوفانی که باید بیاید نیست همه چیز از روی من رد می شود. و از همه بدتر کلمه هایم را از من دزدیده اند. فکرم شفاف نیست. یعنی نه اینکه کلمه ها نیستند. مثل پیاده رفتن در خیابان پر از دود است زنها را درست وقتی می بینی که برای صدا کردنشان خیلی دیر است. کلمه ها هم همینطورند راههای مختلف را نمی بینم بین دود فقط یک کلمه می بینم و تا به آن نرسم حرف بعدی نمی آید. مثل سرداری شده ام که توی جنگ شمشیرش را گم کرده باشد...
[+] --------------------------------- 
[1]