"یک چیزی توی پوکر هست و توی قهوه هست و توی بنان و اینکه آدم با مردم باشد" و دستش را گذاشت رو دستم یعنی "تو را دارم می گویم دیوانه" و گفت "اینکه دارد می خواند درباره بوی جوی مولیان استعاره است منظورش چیز دیگری بوده ولی تو نباید به رویت بیاوری باید بگذاری بماند همین طور تا آخر شب که دست رو می شود و ما دوباره با هم می خوابیم هیچکس نباید بفهمد بین خودمان بماند" بعد با خنده گفت "بین خودمان باشد دستت را برو پایین من تری آسم" شب که با هم خوابیدیم دهنش هنوز بوی قهوه می داد...
[+] --------------------------------- 
[1]