Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
دیوهای بهشت
شماره چهار : موسومی آهنگر

هیچ وقت یعنی خیلی کم دنیا درباره دیو آهنگرهای ژاپن قدیم شنیده. مردمی که توی تنهایی برای خودشان پتک می زدند. و برای شمشیری که می ساختند شعر می گفتند. و ذات شمشیر را با کلمه های عجیبشان ورز می دادند. موسومی یک شمشیر ساز بود که هیچکس بچگیش را ندیده بود و همه فکر می کردند. مردنش را می بینند ولی اشتباه می کردند. موسومی تنها بود. یعنی او و نونو با هم تنها بودند و خوب طبعن شیشه عمرش هم پیش نونو بود. نونو کار خانه که تمام می شد می آمد و روی یک تکه پارچه آخر کارگاه زانو می زد و به خوردن پتک روی آهن و شعرهای کوتاه موسومی گوش می داد. خانه شان طبعا مثل همه دیوها روی یک کوه بلند بود. که با دهکده خیلی فاصله داشت. آن روز موسومی دید که یک سامورای ساکت فردا با قدمهای آهسته کوه را بالا می آید و دید که از او یک شمشیر خواهد خواست چون شمشیرش در سینه مرد آخری که کشته شکسته. موسومی با خودش گفت فکر خوبی است امشب چند شعر تازه خواهم گفت. مرد سامورای لیاقت شمشیر تازه اش را دارد. شب وقتی صدای قدمهای شرمگین نونو از پشت در شنیده می شد موسومی فکر کرد

نونوی برکه
نونوی نیلوفر
سفید مثل شیر
سیاه مثل شبق
و نرم مثل سینه هایش

نونو که آمد قبل از اینکه جایشان را پهن کند شعر تازه را برای نونو خواند و درباره سامورایی که قرار بود فردا بیاید با او حرف زد. نونو هیچ وقت حرف نمی زد. همیشه از اینکه زودتر از شوهرش پیر می شد خجالت زده بود. موسومی دیو خوش اقبالی بود شب توی خواب همینطور که صدای جیر جیر تن نونو روی حصیر آرامش می کرد. به نقشه عجیبش برای شمشیر آینده اندیشید.
صبح سامورای تازه آمد اسمش شبیه تمام سامورای های دیگر نبود ولی مثل تمام سامورای های دیگر عاشق نونو شد. و مثل تمام سامورای های دیگر تعظیم کرد و گفت برای من بهترین شمشیر عالم را بسازید استاد موسومی. موسومی تعظیم کرد و گفت حتما. به نونو نگاه کرد مرحله اول ساختن شمشیر انتخاب فلز است نونو همیشه شمشیرهایش را از سنگی می ساخت که از فوجی آورده بودند. دستش را دراز کرد و گفت "طلا نونو" نونو گوشواره ای را که از مادرش گرفته بود و همیشه توی سینه اش می گذاشت تقدیم کرد. نونو احساس کرده بود اتفاق عجیبی در حال افتادن است مرد سامورای هم همین را احساس کرده بود ولی هیچکس نمی دانست قرار است چه اتفاقی بیافتد. خیلی آنسوتر سوریندار چهار شمشیر توی تاریکی فریاد زد...

مردها
شمشیر ها
خون

و به سونیا آرام گفت "بخواب بخواب من خواب بد دیدم" رگه های طلا توی هیکل سرخ فولاد ریخته برق می زد. حالا وقت چکش و شعر بود. موسومی زمزمه کرد.

دوستت دارم
مثل باد که شب را

سامورای گفت

مثل سگ
که کوچه را

و نونو زمزمه کرد

مثل رودخانه
که دشت را

بعد صدای چکش بلند شد که شعر را کلمه کلمه در تن شمشیر می کوبید. برای ده ضربه بعد موسومی سرود.

مرگ شیرین است
اگر بدانی نیلوفر تنها نیست

سامورای گفت

و مرغ ماهیخوار
نگهبان چشمه است

و نونو گفت

و چشمه
سرنوشتش را
دوست می دارد

وقتی رگه های طلا کم کم از توی تکه های آهن پیدا شد. موسومی فهمید که کوبیدن آهن کافی است و وقت ولرم کردن فولاد است. نونو را نگاه کرد. و به مرد گفت نیوهونو مواظب نونو باش من او را دوست می داشتم شمشیرت بهترین شمشیرهاست هرچز در سینه هیچکس نخواهد شکست مگر اینکه دیگر نونو را دوست نداشته باشی. بعد به او تعطیم کرد و شمشیر داغ را توی سینه خودش کوبید و شکم خودش را جر داد.

مرد سامورای گفت

اینگونه افسانه پایان می یابد

نونو گفت

و نیلوفر در آرزوی پروانه می ماند

مرد سامورای گفت

اما مرغ ماهیخوار همیشه تا
باقی است

شمشیر را از سینه موسومی در آورد و با کیمونوی نونو خون شمشیر را پاک کرد و برای اولین بار نونو را بوسید و با هم از جاده پیچ پیچ کوه پایین رفتند...
خدا از این کار بگویی نگویی خوشش آمد. نونو و نیوهونو هم زیاد دعا کردند و عود گران قیمت سوزاندند و نیوهونو چندبار در زمستان برهنه شد و روی خودش آب چاه پاشید. تا یک روز موسومی را از جهنم به بهشت آوردند. همان چند سال کوتاهی که در جهنم بود برای تمام نگهبانها شمشیرهای تازه ساخته بود.

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM