هی گفتی سکسی نباشد درباره آلبالو و یک چیزی من را مدام اشاره می کرد سوی لبهایت. هی به من گفتی هیچ چیزی نباشد و درباره رگهای آبی دستان خودت بنویس و من به رگهای مایوس دستم نگاه می کردم که داشتند مویرگ به مویرگ و مو به مو رو به اینکه شاید بشود یک روزی باشند سیاه می شدند. گفتی شالیزار و من یاد موهایت افتادم. یاد بوی باران و یاد خیلی از چیزهای دیگر که گفتی نگو علی و اصرار کردی هی که اصلا نگو علی چه فایده دارد آدم بیخود مردم را اذیت کند. درباره آلبالو می نویسم بدون اشاره به لبهایت و برای شایزار بدون اینکه مرا به یاد بوی تنت بیاندازد. همه چیز در من عادی است من کاملا رمانتیکم هیچ چیزی در من سکسی نشده هنوز...
[+] --------------------------------- 
[1]