دستش آمد روی شانه ام صدای گریه من را شنیده بود. "هنوز یادش هستی نه؟ فکر می کنی تنهایی نه؟" بعد داد زد توی آسمان "هیچ کس از ما تنها نیست. عاشق های دنیا با هم هستند. ما همه با هم هستیم" بعد کلنگش را به من داد گفت "بیا نوبت گریه کردن من رسیده یادت نرود سر وقتش تو هم بیایی دنبالم" گرگها در انتطار بی صدای گریه اش توی کوهستان زوزه می کشیدند...
[+] --------------------------------- 
[0]