یک جایی هست که دوست دارم ببوسم. یک چیزی هست که باید بنویسم. حرفی که باید آخرش بگویم. بغضی که باید یک روزی برسد به گریه. من کجای این دنیا هستم؟ من دارم چه کار می کنم؟ یک نفر آخرش باید این را به من بگوید. یک نفر باید این حرف را بگیرد معنی این حرف را بفهمد و دست من را بگیرد و اینها. می میرم قبل از تمام بوسیدنها و خوابیدنها و گفتنها و نوشتنها تشنه می میرم. تشنه تمام چیزهایی که هیچ وقت نیافتم. این عادلانه نیست. این اصلا عادلانه نیست...
[+] --------------------------------- 
[3]