کون و پستان برهنه
از آسمان می بارید
Boyshortهای سفید توری
و قرمز جی در لامبادا
دنیا
از بوی زن پر بود
و شبها
هر شب
در رحمهای تنگ
بچه های تازه کاشته می شد
شب
شبیه خودش شده بود
دخترها
دنبال گیسهای ویلان هم
می دویدند
کسی دیگر
مانتوی کوتاهتر نمی پوشید
علفها
و گلها
توی باغ ارم
برهنه رشد می کردند
کردها
لزگی می رقصیدند
همه جا بوی آفتاب و
زن می داد
ما به صورت اتفاقی رستگار شده بودیم
[+] --------------------------------- 
[0]