امشو شوشه لوپک لو لی لونه
امشو شوشه یارم برازجونه
شعر کی اتفاق می افتد جدا؟ وقتی یک چیزی ته آهنگ خوب دارد. یا وقتی معنیش می ترکاند. همیشه فکر کرده ام شاعر خوب کسی است که انقدر بتواند خوب خودش را بیاورد کنار خواننده بنشاند که خواننده خودش خود به خود سعی کند جاهایی را که به دلش ننشیند را عوض کند و چیزهای تازه جایش بکارد در تاریخ. یعنی بی خیال همه چیزش شوند و خودش را دوست داشته باشند. مثل مردهایی که شورت زنها را به خاطر آن چیزی که زیرش هست و بویش از خودش قشنگتر است و رویایش پوشیده دوست دارند و همه اش می گویند هنوز زود است و برای همان کمی نم و بویی که زده بیرون داستان می سازند. فکر می کنم شعر هم همینجور اتفاق می افتد. قسمتی از حقیقت که هیچ معلوم نیست که بعدش چه باشد. قسمتی از چیزی که معلوم نیست. مهم این است که بتوانی خواننده را قانع کنی که باقیش را بسازد. یعنی فی الواقع به قول حافظ گوئهری داشته باشد و صاحب نظری بجوید. مثل زنهای خوشگلی که توی مردها دنبال آدم حسابی می گردند...
[+] --------------------------------- 
[0]