شهر پر از کلماتیست
که معنایشان را نمی دانم
آدمهایی که نمی فهمم
کارهایی که نمی توانم
دیوانه خانه هایی
که جایی برای من ندارند
دکترهایی که با تاسف نگاهم می کنند
و پرستارهای غمگینی که از بین خروار ماتیک لبهایشان
با صدای پت می گویند
"حیوانکی بیچاره"
از من می پرسند
و به جوابهایم می خندند
مرا به گریه می اندازند
و به اشکهایم می خندند
مرا می خوابانند
و می روند مهمانی
مرا تنها می گذارند
مرا دنبال خودشان می کشند و
هیچ جا نمی برند
و من همینطور کشیده می شوم بر زمین
کشیده می شوم
تا دوتا دست می ماند از من
به پشت ماشین جهان بسته
که روی تاریکی می نویسد هنوز
رعشه رعشه تا ابدیت
- چقدر با کلاس شد می بینی؟
همیشه همینطور است
یاد تو می افتم
و به شعرهای عالیم
ریده می شود
و بعد
باید یک چیزهایی
بنویسم
درباره کون تو
بوی پستانت
و آن منگوله های قرمز
روی شورت نارنجی
که آخرش مرا به فاک خواهد داد
حالا چه؟
چه گهی بخورم؟
دقت کرده بودی شعر
چه جای خوبی بود؟
شاید معروف شده بودم
شاید به تهش رسیده بودم
حرام شد شعر
حرام شده ام
تقصیر من نیست
گناهش گردن شماست
که ادبیاتتانت دارد
به فاک می رود
تقصیر من نیست -
[+] --------------------------------- 
[0]