دو تا ماهی قرمز
توی حوض سبز چشمهایش می رقصید
شب شبیه بامداد بود
روز از نو
خاسته
کسی در غروب نیامده
مهلا مهلا می خواند
من زیاد راه آمده بودم
حوض سبز و ماهی قرمز
برای مرده بسیار راه آمده خوب است
کوچه ها می گفتند
"شب برای تنهایی مردهای تنها کافی است"
مرد تنها می گفت
فرشته ها
می خواندند
"به سرنوشت اعتماد
اعتماد
اعتماد کن"
خودشان هم دیگر
به این حرفها اعتقادی نداشتند
[+] --------------------------------- 
[1]