تقدیر ما این نیست
نه تقدیر ما این نیست
احمق ترین مرغها گاهی فریاد می زنند
سر خروسها
به تلمبه ها و
مرغهایشان گرم است
مرغابی ها
بی خیال از
گلوله های بزرگ وینچستر
در آسمان خاکستری پرواز می کنند
سگها به مرغهای نیفتاده
وق می زنند
دختری برای عروسکی
که یادش نمی آید
کی
گم کرده
گریه می کند
مادری یاد این افتاده
که آخ جان فردا جمعه است
یواشکی می رود
سر کمد
و زیباترین شورتهایش را می پوشد
آسمان تاریک است
سر خیلی ظهر است
ولی آسمان به شدت تاریک است
قلم را می کنم
توی تخم چشمم
و بعدش یادم می آید
هوا اصلا برای شعر گفتن مناسب نیست
[+] --------------------------------- 
[0]