فکر می کنم دوباره دارد اتفاقی می افتد
کلبه
در دست باد
تکان می خورد
شب
از صدای قدمهای باد می لرزید
گاوها
پرواز کنان
ماغ می کشیدند
تو توی باد سفت ایستاده بودی
با گیسوانی ساکن
و خیلی از حشرات نا آرام
از من
فواره می زد
می جوشید
خسته می شد
شب
مثل عسل
روی کندوی ما می ریخت
چیزی دوباره سر به ترکیدن داشت
حتی خدا هم می دانست
چیزی سر به ترکیدن داشت
[+] --------------------------------- 
[1]