قصایدمپایی
(فرهاد کامران محمد)
- چشمهای من را
توی مایتابه
سرخ کن
- و سرخ کن مرا
تا بسوزم
- و لبهایم را رنده کن
و روی کاهو بپاش
- و رنده کن مرا
و سرخ کن مرا
تا بسوزم
- و دستهای من را
تکه و
توی شعمدانی میخ دار
روشن کن
- و رنده کن مرا
و سرخ کن مرا
و تکه تکه کن
تا بسوزم
- و من آیا
به تو گفتم؟
- رفته بودم جایی
اکثر مردمش
مال یک جای دوری بودند
کلمه
از سینه ها قاصر بود
و جای شورت
همه
قفسهای قفل دار پوشیدند
- و توی آب جوش
دل پختم کن
- و روی دلهای پخته
زردچوبه بریز
تا بسوزم
- و اشک آمد در چشمم
و گفتم
به مردم گفتم
خیلی ها بودند
رضا بود
امیرعلی مهدی اینها بود
و راضیت مرضیه
- و هل تعلمون
بان حدثت بهی
فی
بعد ما life?
اننی
عاشقم بدجور
اننی
گرفتارم
اننی
missed you
به حالت
فلاکت باری
اننی
مرده ام حتی
چرا آخه؟
نمیای تو؟
برای "حتی زرتم المقابر" من؟
"کلا سوف تعلمون
ثم کلا سوف تعلمون"
ولی وقتی که خیلی دیره
[+] --------------------------------- 
[0]