روی دیوار سربازخانه توی راه که می آمدیم نوشته بود "اسب از نفس افتاده طاقت تازیانه ندارد" فکر می کنم همین است آدم از خودش یک چیزی می نویسد و مردم بعدها که سربازیش تمام شد و رفت خانه یاد آدم می افتند. اینجوری تراژدی آدم جاودانه می شود و می ماند در همان کلمات. راننده های زیر باران قرمز را غمگین می کند ولی نه بیشتر ولی درد نمی آورد. انگار خان بعد اینکه آمده و رفته باشد یک دانه انگشتر روی سنگ گذاشته باشد تا آدم بعدی بداند آنکه آکده و رفته خان بوده ژاندارم نبوده است...
[+] --------------------------------- 
[0]