سرش را پایین انداخته بود به جیب چه می دانم مراقبت و اینها مرا نگاه کرد گفت "من جنگولکم؟ من خسته تمام دنیا، زبردست فنون اینجایی، آخر آدم، سلطان بی رقیب نظم پارسی، مستعد به تمام فنون، روشنفکر فکر کن نشسته در کنار جاده، من جنگولکم؟" بعد با خودش زمزمه کرد "دخترک پاچه ورمالیده!" بعد پرسید "به نظر تو هم من جنگولکم؟"
[+] --------------------------------- 
[0]