توی رودخانه رفتی...
یک دسترسی ناپذیری بالایی است در زنهایی که رامبراند می کشد که من را به خودش جذب می کند. یک حالتی که آدم را دیگر برای زدن مخشان تحریک نمی کند ولی برای دیدنشان میخکوب می کند. الان بهار دارد توی دلش به من فحش می دهد که گه میخوری درباره رامبراند و نقاشی مطلب می زنی تو که انقدر جوادی که نقاشی سرت نمی شود. ولی جدا فکر می کنم یک چیز مهمی هست توی زنهای رامبراند یک چیز خیلی خیلی مهمی و فکر می کنم که به عنوان یک جواد حق دارم هر چقدر هم که مسخره باشد. عکسهای لختی رامبراند را و عشقی که به زندگی توی چشمهای آدمهایش وول می زند. دوست داشته باشم...
[+] --------------------------------- 
[1]