گفت "آخرش ماه را پیدا نمی کنیم علی نه؟" گفتم "نمی دانم ماه خیلی دور است رنگش برای دنیا زیادی سفید است همه چیزش خوب است فکر نکنم توی دنیای ما جا بشود" گفت "خواهر تو هم مرده؟" گفتم "من خواهر ندارم"گفت اینکه آدم خواهر نداشته باشد بهتر است، نمی میرد که بعدش آدم دیوانه بشود گر چه تو همین الانش هم دیوانه ای" گفت "خواهرم سفید بود. مثل ماه ماه. خیلی خوب است توی دنیای آدمها جا نمی شود" گفتم "همه زنها سفیدند همه زنها توی دنیای آدمها جا نمی شوند" گفت "درت را بگذار الان قبل از تاریخ است این فمینیست بازیها یک چند هزار سالی بعد از مسیح مد شد" گفتم "آهان" گفت "دیالوگت را عوض نمی کنی؟" گفتم "بی خیال ولش کن مد است" گفت "آهان" کالیگولا ساکت شد من هم ساکت بودم. غوک کوچکی می خواند. شب بود. گفت "تو هم نمی کشی من را نه؟" گفتم "مقاومت کنی زورش را ندارم" گفت "ولش کن کیف مردن به مقاومت کردنش است" شب بود صدای بال پروانه ها حواس جمع ما را پرت می کرد. شب بود سرد بود . ما عجیب دیوانه بودیم...
[+] --------------------------------- 
[1]