و فرهاد گفت "صدای پتکت خسته و غمگین شده" و گفت " پتک آدم نباید خسته و غمگین باشد آدم باید خوشحال باشد باید به خودش افتخار کند به درد دستش به کمرش که هزار سال پشت هم پتک خمیده اش کرده به چشمهایش که از اشکی که نیامده می سوزند آدم باید هی بکوبد و افتخار کند" بعد صدای پتکش آمد سه ضرب و شادمان مثل صدای زنجیر شب عاشورا. بنگ بنگ بنگ حالا بنگ بنگ بنگ ...
[+] --------------------------------- 
[0]