تمام حرفم این بود چیز دیگری نمانده بگویم دیشب دوباره به سرم زد داشتم یک منتخبی از داستان کوتاه می خواندم. خوش گذشت داش آکل را خواندم و یادم افتاد داش آکل هم شبیه فرهاد بود و گیله مرد را خواندم و یادم از تمام مردهای موفرفری شمال افتاد مثل خسرو که خیس می شوند و توی کلبه های نمور و سرد کنار آتش کوچکی خوشبختند صادق چوبک را از جای دیگری خواندم از آن شبش که دریا طوفان بود دیشب کمی کتاب خواندم. صبح کمی کار جدی کردم الان فکر می کنم خسته ام یعنی شعر آخری را که داشتم رویش کار می کردم هم با همین حرف تمام شد خسته ام. دلم می خواهد بخار شوم و به آسمان بروم و قول می دهم دیگر هیچ جا نبارم دیگر تا ابد. حتی روی موهای نرم دخترها. قول می دهم قول می دهم. التماس می کنم مرا بخار کن همین الان...
[+] --------------------------------- 
[0]