آدمهایی هستند که دیوانه دره ها هستند برایشان فرصتی است که خودشان را پرت کنند پایین. درختهایی هستند که توی کویر در می آیند. و بوته هایی که توی خروشان ترین ودخانه ها می رویند. فرهاد هم هست که عاشق دوست دختر فابریک پادشاه مشود و بعد عین دیوانه ها جای مخ زدن کلنگ می زند و حتی یک آواز غمگین هم نمی خواند. آنجور آدمها چند ثانیه بعد هزار تیکه می شوند. آن درختها چند روز بعد خشک می شوند. آن بوته ها یک هفته بعد از ریشه کنده می شوند. فرهاد تا ابد به کلنگ زدن ادامه می دهد. برای همین فکر می کنم که در این بلاگ به این زودیها بسته نخواهد شد...
[+] --------------------------------- 
[1]