دیشب زیاد خوب نبودم یعنی اصلا که معمولا اینطورم نه خیلی بدتر از همیشه. تقصیر هیچ کس نبود فی الواقع حالم از خودم گرفته بود و دلم برای کسی که هیچ وقت وجود نداشته تنگ بود و عجیب دلم هوای فوتبال کرده بود یا لااقل کمی دویدن. با بچه ها رفته بودیم بیرون. کمی حرف زدیم گذاشتند آنقدر حرف بزنم که خسته بشوم که حالم بهتر شود. خاطره های کم تعدادی را که هر دفعه تعریف می کنم شنیدند بعدش به جوکهای هر دفعه خندیدند. حالم خیلی بهتر شد ولی حال مریضی را داشتم که سرطان داشته باشد ولی دردش را با مرفین کمی آرام کرده باشند. تصمیم گرفته ام دیگر حتی نتیجه هم نگیرم.
[+] ---------------------------------
[0]