کلاغ زیادی از آسمان بارید
خفاشها توی غارها
پرکشیدند
مورچه ها
آمدند از
تن برهنه ام بالا
عنکبوتها
توی سوراخهایم
تار تنیدند
روحم زیاد سوزاخ بود
سوراخ سوراخ
پر از گلوله های سیاه اشک غلطان
و صدای پای رتیل های مرده
لرزان در باد
جادوگری با صدای بلند خطابم کرد
"هنوز هم امیدواری؟"
گفتم
"شاید شد"
کلاغ زیادی از آسمان بارید
خفاشها توی غارها
پرکشیدند
[+] --------------------------------- 
[0]