خسته ام
نای حرف زدن ندارم
ولی امشب
من و کلمه هایم
با نا امیدی
تو را مثل شیرین با گربه ات
- که اما نه شیرین با اسبش بود -
تو را می بریم بالای کوه
از آنجا نگاهت می کنیم
غصه می خوریم
شب شعر می خوانیم
تیشه می زنیم
نا امید می شویم
خسته ام
نای حرف زدن اما
بنشین راحت باشد
فرهاد تو را پله پله می برد تا بالا
حرفهای من مثل موج
تو را به آسمان می رسانند...
[+] --------------------------------- 
[1]