چقدر باران آمد
چقدر من دویدم
ولی نرسیدم
بعدش چقدر باران آمد
و من
مثل همیشه خسته
توی باران نشستم
و من مثل همیشه
درباره آب هیچ چیز نفهمیدم
کردها آمدند کردی رقصیدند
لرها آمدند لری رقصیدند
کفشهایشان را کندند
و پابرهنه از یخ گذشتند
جنوبی ها آمدند
و سی های دختران هاجر
توی گل های دم در پلکیدند
شمالی ها آمدند
و توی جنگ
برای ماه نیامده
زوزه کشیدند
آوووووووووووووووووو
پاییز باران آمد
بی خیال اینکه بهار است
و در همه خانه ها
سر زدم
مطمئن شدم
دور از چشمم
کسی سبزه نکاشته
همه را کشته بودیم
من مانده بودم و کالیگولا
التماس هم کردیم
که کی کی را بکشد
من دلرحمم
دلم برای کالیگولا سوخت
حالا تنها هستم
حتی دیگر باران هم...
[+] --------------------------------- 
[0]