مستی اتفاق خیلی خوب ولی غمگینی است. دارم به این فکر می کنم که این تبدیلی که بامداد به آن افتخار می کند یعنی تبدیل نظاره به ناظر چیز جالبی نیست. شعرا هم و حتی بامداد هم توی شعرهای خوبش تمام سعیشان را می کنند که از نظاره ناظر به نظاره صرف بدل شوند. برای همین است که منتقدها شاعر خوبی نیستند هیچکدام. چون ناظر همیشه در تشویش نظارت است. و با تشویش نظارت نمی شود آدم نظاره خوبی باشد. مستی هم همینطور است. مثل شعر گفتن است. فرصت خیلی کوتاهی است تا آدم از ناظر به نظاره تبدیل شود. فکر نکند که کونی که به او خورد و الویه ای را که زیر کونش مانده مال کی بوده. اینکه می گویم غمگین است ربط به این دارد که فکر می کنم همه چیزهای دنیا مجبورند یکطوری غمگین باشند. وگرنه مستی و خوابیدن به نظرم به خاطر اینکه بودن آدم را کوچک می کنند چیزهای شادمانی است این معنیش این نیست که شادمانی را به رسمیت می شناسم معنیش این است که آفتاب را دلیل نبودن سایه ها می دانم و همینکه سایه ها کمی کم رنگ شوند یک چیزی دیده می شود...
[+] --------------------------------- 
[1]