کاش آنقدر که می شد می توانستم از مردم دور باشم. کاش ولی یک ایوان داشتم که هر چند وقت به چند وقت می آمدم رویش و برای مردم حرفهایم و نظریاتم راجع به دنیا را می گفتم و آنها می خندیدند و با حرارت من را تشویق می کردند. کاش می شد که بین Miss world های جهان هر یک ماه یکبار یک لاتاری می گذاشتند و به او اجازه می دادیم کمی با من حرف بزند. بعد یک بطری شراب خیلی گران تلخ و گس می دادند دستش بعد می آمد در می زد. یکطوری که بترسد که به من بر بخورد می آمد تو. لعنتی چرا هیچ کدام از خیالاتم هم من را خوشبخت نمی کند. واقعا ریده ای با این دنیایی که ساخته ای. خجالت بکش...
[+] --------------------------------- 
[0]