چاره ای از نوشتن ندارم. می دانم نوشتن آخرش دیوانه ام می کند. حمید می گوید بهم دیوونه. خوشم می آید بهم بگویند دیوونه. می نویسم می نویسم الله وکیلی خوب و دیوونه می نویسم و آخرش توی همین دیوونگی می رم یه روزی و در نمی آم. شما نمی فهمید هیچکدومتون نمی فهمید لذتش مال منه مث زنا که وقتی خودشونو می مالن آدم فقط می تونه بفهمه یه لذتی اون پشته از یه جنسی که دست مردا نمی آد از یه آسمونی که یه قطره اش سر هیچ مردی نمی ریزه. نمی شه فهمیدش. فقط می شه بعدش چراغ و خاموش کرد. رفت تو اتاق روی تختخواب دمر خوابید بوی ملافه و تن کسی که قبلا اونجا بوده رو حس کرد. این چیزی که گاهی شما ازش توی سیاهی اینجا لذت می برید نسبت به اون لذتی که من از نوشتنش می برم هیچ چی نیست. خاک تو سرتون خیلی بدبختین...
[+] --------------------------------- 
[3]