اولش که مَهدی رفت...
اولش که مهدی رفت
تصمیم کبری ای شد
که کبریت آبی را
توی جعبه های چوبی چای باروتی
و مشقهای مدرسه را
زیر عکس باران
پای بی بوتی
و تصمیمش ای شد
که لحاضات چادر
جوراب توری بپوشد
چهارخانه و
نت نت با
کفش برقی مرلین
ساتین آهسته
بی ریا
تا شب
عینهو ملا
"خواهرم
روسری کمی تر
زیبا نیست؟"
شب که بر
آمد او
چراغعلی شده بو
لخت ایستاده
دستش
شعله ای غمگین
"سنگنو
ریخته نن رو ریلا
سنگنو
ریخته نن رو ریلا"
تصمیم کبری این شد
"وقتی که مهدی برگشت
تحویلش نمی گیرم"
[+] --------------------------------- 
[0]