احساس تنهایی چیز عجیبی است. گاهی معمولا وقتی سراغ آدم می آید که وقتش نیست. آدم می خواهد از دیگران بکند انگار گریه اش گرفته باشد. آدمهایی که از آدم سریعترند مهربانترند با شخصیت ترند زنهایی که خم می شوند و کمر و شورتشان پیداست. مردهایی که از تمام زندگیت زور بیشتری دارند. و فکر می کنی که مال این جماعت نیستی. مثل یک مرده ای که توی دنیای زنده ها باشد. حرفهایشنده دار نیست. صدایت را نمی شنوند. نمی توانی حرف بزنی نمی توانی دست بزنی آنها دور از تو جایی بیرون کاسه آب کوبایاشی جایی دور خیلی دور از تو ایستاده اند پشت دیوار های شیشه ای و توی هوایی نفس می کشند. که نفس تو را بس می کند. نمی خواهی ساکت باشند نمی خواهی حرف بزنند. می خواهی نباشند و وقتی نباشند تنهایی. گاهی یک گلدان کوچک را می اندازی که بفهمند تو هم آنجایی. می خندند خم می شوند گلدان را می گذارند سر جایش و خم که می شوند شورتشان پیدا می شود. و همه چیزشان دور از توست تو داری جایی دور از آنها زندگی می کنی. وقتهایی که حرف گریه دار می زنی می خندند. وقتی گزارش روزانه می نویسی گریه شان می گیرد. وقتی جوک می گویی بی تفاوتند. تو ا زهمه دور می شوی. احساس می کنی نمی توانی با همه باشی همه چیز آنها با تو فرق دارد تو خودت هستی تنها وتنهایی احساس عجیبی است. گاهی معمولا وقتی سراغ آدم می آید که وقتش نیست...
[+] --------------------------------- 
[0]