قصاب محله لطف کرد
با ساطور
انگشت کوچکم را
جدا کرد
درد داشت
ولی مهم نیست
خونش که خشک شد
برایت
توی نامه می گذارم
یک دانه گل
یک دانه برگ
یک شعر عاشقانه کوتاه
می دانم
یادم هست
کاری برای انگشتهایی که می فرستم
حالی برای شعرهای من نداری
می دانم
می دانی؟
خودم را دارم
تکه تکه
توی رختخوابی از گل و ترانه
به سطل آشغال خانه تان می فرستم
[+] --------------------------------- 
[2]